دامؤن

دامؤنˇ ویرش

دامؤنˇ ویرش

دامؤن

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «میرزا کوچک» ثبت شده است


 


دریافت
مدت زمان: 4 دقیقه 28 ثانیه

 

 

مسعود بهنود در این ویدیو مطالبی رو سر هم کرده و به نام تاریخ "جنگل" و زندگی‌ی "دکتر حشمت" به خورد مخاطب میده. تاریخی که هم باب میل پان‌ایرانیستا و طرفداران دوآتیشه‌ی سلطنته و هم باب میل نظام جمهوری اسلامی. (عجیبه که در این مورد چطور انقدر این دو جناح به هم نزدیک میشن)

 

 

 

در آغاز بحث بهنود میگه: «امثال "کلنل پسیان"، "میرزا" و "شیخ محمد خیابانی" چون در مناطق مرزی بودن متهم به تجزیه‌طلبی شدن که درست نیست.» اما جلوتر میگه: «[میرزا] وقتی رفت به جنگل‌های زادگاهش علم استقلال برافراشت، البته صحبت از استقلال نمی‌کرد بلکه بیشتر حرف از برقراری عدالت و از بین بردن فساد می‌زد.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۳۶
دامؤن

خودا نؤمی

 

چند روز پیش دوستی عزیز سؤالی از ما پرسید و در پاسخ به آن سؤال جواب های جالبی شنیدم و دیدم.

سؤال این بود: به نظر شما اسطوره ی گیلانیان ( شما بخوانید کل گیلک ها و نه فقط گیلانیان) چه کسی می تواند باشد. همانگونه که شما هم شاید به پاسخ این سؤال هم اکنون اندیشیده باشید و برای خود پاسخی فراهم کرده باشید خیلی از دوستان پاسخ هایی به این پرسش دادند و همانطور که حتمن حدس می زنید میرزا کوچک بیشترین پاسخ دریافتی بود و افرادی چون پروفسور سمیعی، مرحوم قایقران، گیل گیلان شاه و آرش و دیگران نیز سهمی در پاسخ ها داشتند.

من در پاسخ به این پرسش، از شخصی نام نبردم و امروز قصدم تبیین پاسخم به آن پرسش است.

گیلکان مردمانی هستند که نه تنها خود از تاریخ خود چیزی نمی دانند، بل که تاریخ هم از آن ها خبر زیادی ندارد. در دوران باستان تاریخ اجداد گیلکان (کاس ها و کادوسیان و آماردان و تپوران و ...) در هاله ای از ابهام است و تنها اشاراتی از مورخین در کتب تاریخی به چشم می خورد. در دوران پس از اسلام نیز تاریخ چندانی از گیلکان نمی دانیم جز شرح جنگاوری و دلاوری لشکریان دیلمی و حکومت آل بویه ( که آن ها هم بر سرزمین کاسپین تسلط نداشتند). از دوران پس از صفویه اطلاعاتمان نسبت به تاریخ این سرزمین بیشتر می شود و کمی با خلقیات و آداب مردمان این سامان آشنا می شویم. نهایتن در دوران قاجار و زمان مشروطه است که دیگر گیلکان در تاریخ ایران زمین در هر صفحه ای سهمی دارند از سپهدار تنکابنی تا میرزا و گلسرخی و املاکی و .... .

سؤال من این است که برای چه چیزی نیاز به اسطوره داریم؟  و از آن مهم تر چرا باید در گذشته های دوری که خودمان هم چیزی از آن نمی دانیم به سراغ اسطوره های تاریخی برویم؟ با داشتن اسطوره ی تاریخی چه چیزی به ما افزوده و با نداشتن اساطیری نظیر رستم و اسفندیار و ... چه چیزی از ما کاسته خواهد شد؟

این موضوع که برای جبران کمبودهای خود در تاریخ دنبال قهرمان و اسطوره باشیم جز غرق شدن در گذشته و فراموشی حال و آینده در پی نخواهد داشت. نتیجهی چنین جستوجویی دشمنانگاری دیگر اقوام و دیگر ادیان و دیگر اقوال است و همه را به چشم غریبه دیدن و به همه مشکوک بودن.

«ملتی که تنها به گذشته خود افتخار می کند ، دیگر یک ملت نیست ، یک موزه است»

آری وقتی ما گیلکان (با تمام تاریخ پر فراز و نشیبمان) در گذشتههای دورمان (که نمیتوان از تار بودن آن چشم پوشید) تنها ما را به جستجوی افتخارات واهی میکشاند که تأثیری در سرنوشت امروزین ما ندارد.

رستم و اسفندیار و سیمرغ و سیاوش و دیگر اساطیر ایرانی امروز چه دردی از جامعهی ما دوا میکند که ما بخواهیم در گوشههای مخفی تاریخ گیلان دنبال شخصیتهای اسطورهای باشیم؟ آنهم در بیشینهی موارد در میان پادشاهان و ایادیشان که در واقع نمیتوان از آنها انتظار مردمداری داشت.

به عنوان مثال مرداویج دیلمی که در هزار سال پیش به خیال احیای امپراطوری ساسانی و آیینهای باستانی در اصفهان تاجگذاری کرد سرانجامش چه شد؟ از فرط خشونت و بدرفتاری با زیردستان و جنایت در حق پرندگان و ... در حمام به دست غلامانش به قتل رسید.

مازیار گیلگیلان چه؟ این همه از جانهای مردمان به خاطر کینهی او از اعراب به خاک و خون کشیده شد در آخر نتیجه چه شد؟

من با اساطیر مخالف نیستم. تنها حرف من این است که اساطیر، پادشاهان و خدمتگزاران آنها نمیتوانند باشند. اسطوره نمیتواند کسی باشد که به عنوان حاکم در هر وعدهی غذایی انواع و اقسام اطعمه را حیف و میل میکند اما مردم تحت حکومتش به نان شب محتاجند و به قول م.راما: «تو ندأری بوخؤری/ اوشؤنˇ سک رؤن خؤره». اسطوره نمی‌تواند شخصی باشد که ارزش‌های اخلاقی  و انسانی را برای ارضا تمایلات خود و پادشاهش زیر پا می‌گذارد. اسطوره نمی‌تواند کسی باشد که برایش «هدف وسیله را توجیه می‌کند.» حتی شخصیتهایی مانند بردیا و کریمخان زند هم از نظر من نمیتوانند اسطوره باشند.

انسان اسطوره را برای الگوبرداری از اخلاقیات و رفتار و بیان تمایلات و آرزوهایش میپرورد حال آیا به راستی آرزوی ما کشتن هزاران انسان به دلیل عرب بودن، مسلم بودن، ترک بودن، افغان بودن و ... است؟ آیا به راستی آرمان ما به آتش کشیدن هزاران پرنده برای روشن کردن شب و جشن گرفتن است؟

آیا نباید لااقل اساطیر ما مانند آرش باشند که جان در راه آزادی خلق از ظلم و جنایت بیگانه نهاد؟ همچون آرش کدام اسطوره را سراغ دارید که اینگونه باشد؟

حرف آخر اینکه ما گیلکان که میرزا را بسیار دوست میداریم باید بدانیم که میرزا که به حق اسطورهی ماست چگونه بود و در قبال خون انسانها چه احساسی داشت و در مقابل مخالفان خود و عقیدهش چه برخوردی. اگر اسطورهی ما میرزاست و الگوی ما اوست بایستی بیاموزیم که جان انسانها محترم است، آبرویشان محترم است و نباید به راحتی با تهمت و هتاکی آبروی شخصی به زمین بریزد و جانش به خطر بیفتد.

ما همه میتوانیم اسطوره باشیم و هریک، یک میرزا شویم. تنها باید ابتدا اندکی به خود بیاییم.

 

دامون لتریج (مهرشاد مهدیزاده)

موردال ما چارم 1588

 

 

 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۳ ، ۱۳:۵۷
دامؤن

خوب به عکس نگاه کنید.


نحوه‌ی قرار گرفتن اسلحه در دست افراد میرزا را با خود میرزا و سردارانش مقایسه بکنید. در میرزا اسلحه نماد قدرت نیست. بر روی زمین است و میرزا دست خود را بر آن گذاشته؛ یعنی آرمان و تفکر من از گلوله برتر است اما امروز اسلحه برای من وسیله شدهاست. در افراد جنگل اسلحه اولین چیزیست که وجود دارد. با چنان افتخاری با اسحله نشانه میروند که گویی"ببین! من تفنگ دارم. باید به حرف من گوش بدی" ... بههرحال آگاهی چیز گرانبهاییست و خیلی سخت به دست میآید. میرزا به دنبال آگاهی ملت بود. میخواست نشان دهد که مهم مغزیست که بر روی اسلحه قرار دارد. کاش یاران میرزا و حتی سرداران او اندکی آگاهتر بودند.



با تشکر از پادرا وندیداد عزیز بابت تحلیل قابل تأملشون

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۳ ، ۱۲:۵۶
دامؤن