دامؤن

دامؤنˇ ویرش

دامؤنˇ ویرش

دامؤن

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «هویت» ثبت شده است

زبان گیلکی از قدیمیترین زبانهای ایرانیست که دارای آثار مکتوب است. به عنوان نمونه:

-         «الابانه» اثر شیخ ابوجعفر هوسمی (مربوط به قرن ۵ هجری)

-         «تفسیر کتاب الله» اثر ابوالفضل بن شهردویر دیلمی (مربوط به قرن ۸ هجری)

را میتوان نام برد.

 

در دوران معاصر نیز آثار بسیاری از شعرای گیلکیسرا برجای مانده که اینها تمامن نکات مثبتی در تاریخ و زبان گیلکیست.

اما در تمام این تقریبن هزاره آنچیز که ناخوشایند است (مخصوصن در دوران معاصر) نبود یکپارچگی نگارشی (حتی به صورت نسبی) در میان این آثار است. به طوری که هر کتابی را باز کنید  به سیستمی جدید از نگارش گیلکی برخورده و تا به این سیستم عادت کنید کتاب تمام شده و کتاب بعدی سیستمی دیگر دارد و آموزشی دیگر میطلبد.

تنها جایی که آثاری را با شکلی تقریبن هماهنگ چاپ و پخش میکند «گیلهوا»ست که متأسفانه همیشه دچار کملطفی از سوی مخاطبین و فعالین است.

حال بیش از یک ماه از انتشار کیبورد گیلکی (به تاریخ ششم اسفندار ما 1588) توسط «ورگ» و «تیم جنگل» میگذرد و میتوان دلخوش بود که به یک هماهنگی برای نگارش گیلکی دستیابیم. هرچند با توجه مشاهدات خودم هنوز استقبال خوبی (که قابل پیشبینی بود) از این کیبورد نشدهاست.

امروز وظیفهی تکتک ما این است که با تمام ایراداتی که به این کیبورد داریم (که شامل موارد جزئی میشوند) این کیبورد را بر سیستمهای کامپیوتر و موبایل خود نصب کنییم، از آن استفاده کنیم و سعی کنیم نوشتههای پیشین خود را منطبق بر این سیستم بازنویسی کنیم. یادگیری چگونگی استفاده از آن هم توضیح داده شده و با چندبار استفاده بهراحتی قابل استفاده است.

تنها با همکاری یکدیگر میتوانیم از آشفتگی کمنظیر گیلکینویسی جلوگیری کنیم و فکری به حال این عزیزمان بکنیم.

یادمان باشد. زبان گیلکی بخش مهمی از هویت ماست و یکی از راههای ضروری حفظ زبان گیلکی مکتوب کردن آن است. اما وقتی هر شخصی به سیستم خود بنویسد، خوانندهی نابلد به زودی خسته شده و خواندن را کنار مینهد. و در اینصورت تمام آثار تولیدی دور از دسترس قرار خواهد گرفت. تا کی باید اشعار را دکلمه کرد (همچون شیون و مظفری و رحیمپور و ...). آیا سنت کتابخوانی را باید فراموش کرد؟

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۴۶
دامؤن

ما گیلکیم

ما گیلکیم. چرا؟ چون زبانمان گیلکی ست. مگر نه اینکه نظریه نژاد آریایی نام خود را از نام زبان آریایی گرفت؟ و مگر نه اینکه نژاد آریایی خونبارترین جنگ های تاریخ را به راه انداخت؟ پس چرا ما برای نامیدن خود از نام زبانمان بهره بگیریم؟

 

چرا از نام های باستانی و تاریخی همچون کاسپی، کادوسی، آماردی، تپوری، دیلمی و ... استفاده نکنیم؟ می دانیم که دیلمی را بازمانده آماردان، و گیل ها!!!!! را بازمانده ی کادوسی ها و مازنی ها؟!؟!؟!؟! بازمانده تپوری ها هستند. (هرچند بنا بر برخی اقوال تالشان بازمانده ی کادوسیان هستند) و این هرسه گروه هایی از کاس ها.

 

امّا من که از اهالی کلاچای هستم و شهرم به نوعی مخلوطی از جلگه نشینان و کوه نشینان است در کودکی خود و قبل از مطالعه پیرامون تاریخ گیلان و ایران در منطقه ی خود سه دسته و گروه می شناختم:

 

 1- گیله مرد: کسی که کار کشاورزی می کرد.

 

 2- کلایی: کسانی بودند که در ییلاقات باغ داشتند و در فصل برداشت به مناطق کوهستانی مراجعه می کردند و پس از آن باز به جلگه برمی گشتند.

 

 3- گالش: کسانی بودند که دارای گله بودند. (در واقع امر پدرانشان دامدار بودند ولی آنها به جلگه آمده بودند، به هر دلیلی).

 

نباید از حق گذشت که دو لفظ کلایی و گالش با بار معنایی تمسخرآمیز و برای به سخره گرفتن این افراد توسط دیگران استفاده میشد و حتا هنوز نیز استفاده میشود اما نه به شدّت گذشته. با مطالعه در تاریخ ایران با دیلمیان آشنا شدم. اما هرچه بین مردم و مناطق گشتم جز روستای دیلمان (که به قول دوستی شاید پایتخت دیلمستان بوده) دیگر هیچ نام و نشانی از دیلم ندیدم (شاید کم گشته ام). و در صورت وجود آثار عینی تمامی این آثار نابود شده اند.

 

دیلمستان هم اظهرمن الشّمس است که اصلن گیلکی نیست (همانطور که تپورستان/طبرستان).

 

دیلمان هم که در واقع فارسی شده ی دیله مؤن/دیلˇ مؤن، است. دیل: درون. مؤن: پسوند مکان. و راجع به معنای دیلمان چیزی نمی دانم.

 

دکتر افشین پرتو: «ما یک سرزمین وسیع داریم که به آن می‌گفتند دیلم. دیلم از سپیدرود تا شی‌‌رود در تنکابن را در برمی‌گرفت از فراز البرز تا کنار دریا.

...عضدالدوله‌ی دیلمی، او دیلمی است. یعنی باشنده‌ی گوشه‌ای از دیلم. او اهل روستای لیش در دو کیلومتری سیاهکل است یعنی جلگه‌نشین است و جایگاه زندگانی‌اش ربطی به کوهستان ندارد.»

 

باری؛ ما در سرزمین کاسپین گیله مردی نداریم که اصل و نسبش به گالشان نرسد. چه، تمام چند سده پیش جلگه جای زیستن نبوده و حتا در همین کلاچای ما تا دهه 70 هنوز در منطقه ی شهری باتلاق و مکان های غیرقابل اسکان به وفور قابل مشاهده بود. پس ما اگر با دید تاریخی به قضیه بنگریم همه از نسل گالشانیم. و همین گالشانند که امروزه برای فرار از به سخره گرفته شدن به عنوان دیلمی رجوع میکنند.

 

چیزی که در بین گالش های متولّد دهه های 30-40 شمسی هم به ندرت دیده می شود.

 

ما گیلکیم!

 

چرا گیلکیم؟ چون تنها عامل اشتراکی بین تمام مردم جنوب کاسپین همین زبان گیلکی است.

 

گیلک را به دیده  جلگه نشینِ کشاورز، صیّاد، کارگر، راننده و ... فرض نکنید. مقصود از استفاده از نام گیلک یکی کردن و یکی دانستن گیله مرد و گالش و کلایی و چارودار و مالا و ... نیست (به نوعی که دیگران می گویند هرگز گیل و دیلم را یکی نگیرید) همانگونه که گیلک می تواند گیله مرد باشد می تواند گالش باشد. می تواند جراح مغز و استخوان باشد و می تواند دزد و هرچیز دیگری باشد. ما برای نامیدن خود به غیر گیلکان نیازمند داشتن نامی کامل و جامعیم.

 

تورک ها در چندین استان ایران و چند کشور ساکنند امّا همگی خود را تورک می دانند و می نامند. کوردها هم همانند تورک ها. و اعراب و بلوچ ها و ترکمنان و ... چند سالی ست جنبشی هم در میان لورها آغاز شده و آن ها هم علاوه برمناطق لورنشین ایران، مناطقی در عراق را نیز لور می دانند.

 

حال ما گیلکان (ساکنین عمده ی دو استان گیلان و مازندران، ساکنین استان های گلستان، تهران، البرز، قزوین، زنجان، سمنان و اردبیل) دچار چنان جنگ داخلی ای هستیم که در صورت امکان حاضر به کشتن همدیگر هم میشویم. جز ساکنین جلگه ی گیلان و پا به سن گذشته های مازندران و کوهستان گیلان که خود را گیلک می دانند (لابد دلیلی داشته که سالخوردگان جامعه ای خود را به نامی می نامیدند.؟!)، دیگر گیلک زبانان هریک خود را به انواع نام ها میخوانند و ساکنین جنوب البرز زبان خود را نیز تاتی.

 

این در حالی ست که تات واژه ای ترکی ست به معنای غیرترک. همانگونه که ایرانی و انیرانی. نمی دانم کسانی که خود را تات می نامند چه دلیل دارند برای این نامیدن. اما من و همقطاران من نمی خواهیم دیگران ما را به نامی بنامند که سراپا توهین است.

 

من خود را گیلک می نامم و هر گیلک زبانی می تواند خود را گیلک بنامد و حتا می تواند خود را هرنامی بنامد. اما تنها نامی که باعث رفع چنددسته گی های موجود و اتّحاد می شود همین گیلک است که مختصّ ماست و نه کس دیگر.

 

 DĂMUN LӨTRIJ

 

 0331

 

Ä.X 28/11/87

 

این وانویس نیازمند نقد شماست شدید

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۳ ، ۱۵:۲۴
دامؤن


بسم الله الرحمن الرحیم

 

پیشگفتار: هدف این مقاله پیگیری مطلبی تحت عنوان هویت گیلکی از امین حسن پور (ورگ) عزیز است و نویسنده در آرزوی گیلانی سرفراز  با گیلکانی سرفرازتر از همیشه است.

 

هویت گیلک

گیلانی، شمالی، رشتی، گالش، کلایی، گیلک، دیلمی، کاسپی، کادوسی، آماردی، ...

اسامی مختلفی ست که قدیمیان و جدیدیان گیلان زمین خود را به آن میخوانند و مخصوصن نسل جدید که در پی توهین و تحقیرهای فراوان از سوی دیگران و مخصوصن رسانه ی اصطلاحن ملی به آنان شده، به دنبال هویتی تاریخی و پرافتخار برای خود و اطرافیان خود می گردند و برای دستیابی به آن متوسل به منابع مختلفی از قبیل کتب تاریخی و مقالات فرهنگی و نوشته جات اینترنت و صحبت های دوستان و اقوام و توهمات شبانه خود شده و برای بالا بردن اعتماد به نفس خود در مقابل دیگران گاهی سخنانی خالی از تفکر زده و تعصبات بیجایی که گریبانگیر نه تنها گیلکان بلکه تمام مردم ایران است باعث فلج شدن تفکر و اندیشه ی آنها شده و متأسفانه به جای درست کردن ابرو، چشم هدف خود را نشانه رفته و خود را پیش و بیش از همه کور می کنند.

قدیمی ترین نامی که از ساکنین حوزه ی جنوب دریای کاس برده شده، «کاس» با دو زیرشاخه «کاس ـ پی» (کاس های جلگه) و «کاس ـ سی» (کاس های کوهپایه) است. پس از آنها از گروه های دیگری با نام های «کادوس»، «آمارد»، «دربیک» و «تپوری» و «گِل» (در منابع یونانی گِلای) یاد شده است. بعدها اینان تبدیل به «گیل (جیل)»، «دیلم» و «طبری» و شدند و نام و یادی از دیگر نام های یاد شده تا سال ها در یاد کسی نبود. اما تغییر اسامی همچنان ادامه داشت و «گیلک»، «طالشی»، «گالش»، «مازنی» و «کلایی» و امروزه این نام ها تبدیل  به «رشتی»، «انزلی چی»، «لاهیجی»، «رودسری»، «لنگرودی»، «یلاقی»، «رامسری»، «جیرمحله»، «جؤر محله» و هزاران نام دیگر شده است.

جوان گیلک هم در راستای حفظ هویت رو به نابودی خود سعی در نامگذاری و خواندن خود به اسامی اخیر و تمام ساکنین حوزه دریای کاس به دسته ای از نام های تاریخی می کند و نتیجه اش همانطور که همگان شاهد آن بوده ایم چیزی جز جنگ و جدل لفظی و بی نتیجه نیست و هیچ کسی (با عقیده به هرکدام از این اسامی تاریخی) حاضر به تحمل نظر مخالف نیست (هرچند در بیشتر مواقع کاملن مؤدبانه و محترمانه پاسخ یکدیگر را می دهند اما نوعی خشونت مخفی در نگارششان مستتر است).

عده ای نام «دیلم» «دیلمی» و «دیلمستان» را می پذیرند و به تاریخ پرافتخار این قوم و مقابله با هجوم اعراب به درون فلات اشاره میکنند و این مقابله را به نشانه ی نجات ایران از شر حکومت اعراب بر این سرزمین میدانند؛ اما خود در حین صحبت از تاریخ گیلان این منطقه را منطقه ای همیشه جدا از حکومت مرکزی یا در بدبینانه ترین حالت حکومتی خودمختار با پادشاهی از میان همان قوم اما جزئی از حکومت سفاک می دانند که در اولین فرصت سعی در جدایی از حکومت حاکم خونریز و سفاک داشتند. با این تفاسیر حمله ی اعرابی که (به گفته ی تاریخ نویسان مواجب بگیر) به زور شمشیر وارد ایران شده و جنایات هولناکی را مرتکب شدند اما حتی پایشان هم به گیلان زمین که به گفته ی اسعد گرگانی «جایی ست محکم» نرسید و آرزوی گیلان در دل این خونریزان تاریخ!!! ماند چه ربطی به گیلان دارد؟ گیلانی که همیشه (چه از نظر جغرافیایی و چه فرهنگی به قول همان دوستان) جدای از ایران بوده است. (1)

عده ای به دلیل موقعیت جغرافیایی محل سکونت خود نامی از اسامی یاد شده را می گزینند.

در نواحی کوه نشین علاوه بر «دیلم» به تازگی «آمارد» هم اضافه شده که براساس تواریخ حوزه حکومتی آنها مناطق کوهستانی از رودبار تا 2000 تنکابن بوده (هرچند برخی نام آمل را از این قوم و این شهر را مرکز حکومتشان میدانند(2) و عده ای هم نام آمودریا را).

در نواحی جلگه بحث بر سر نام «کاس»، «کاسپین» و نام جدیدتر «گیل» است که استان نیز به همین نام خوانده میشود و گیلانیان جلگه برای خود این حق را مفروض می دانند که گیل را برای این قوم برگزینند.

در این صفحه می توانید نمونه ای از این جنگ را در پسِ نوشتار امین حسن پور (ورگ) مطالعه کنید.

حال در این آشفته بازار اسامی تاریخی تکلیف هویت قومی ما چه می شود؟ خود را به چه نامی بنامیم؟ آیا منتظر بمانیم تا همچون تمام زندگی (جز استثنائات) دیگران از ما بگویند و ما را معرفی کنند؟ و ما همچنان چشم به تکرار مکررات بیگانگانی که هیچ از نیت آنان نمی دانیم بدوزیم تا چه آشی برایمان خواهند پخت؟ یا اینکه نه؛ دست بر زانو نهاده با همت جمعی سعی در معرفی خود (همانگونه که راجع به پیشینیانمان می گوییم) بکوشیم و خود را آنگونه که هستیم نه آنگونه که می گویند و می خواهند معرفی کنیم؟

حقیر با نظر ورگ در مجموعه نوشتار «یادداشت‌هایی درباره‌ی گیلکان 1، 2، 3 و 4» موافقم و راجع به نامی برای نامیدن مردم گیلک زبان (که خود را گیل، دیلم، گالش، کلایی، کاس، آمارد و... میخوانند) بهترین نام همان نام گیلک است که اگر بیغرضانه توجه شود تمام مردمان منطقه زبان خود را گیلکی دانسته و زبان وجه اشتراک این مردم است.

نباید برای نامگذاری به دنبال عناوینی که موجب تفرقه بین گیلک زبانان میشود رفت و با نامگذاری اسامی تاریخی جنگی بی نتیجه را ادامه داد که نتیجه ای جز عقب اقتادن و جدایی و نابودی تدریجی قومی رفت که همگی اذعان داریم که قابلیت پیشرفت دارد اما اکنون به دلیل تعصبات کورکورانه ی شرقی ـ غربی، جلگه ـ کوهپایه و .. و سیاست های دولت مرکزی نه تنها درجا نمیزد بلکه روز به روز پسرفت می کند و ما هم سر خود را زیر برف برده و از همه جا بی خبر همچنان سرگرم جدال های کودکانه ی قدیمی هستیم که خواست بدخواهان گیلک زبانان است و باعث توهین های مکرر در تمام زمینه ها و سرقت سرمایه های ما می شود.

می توان به طور مثال نام «کاس» یا «کاسپین» را برگزید و می توان اظهار کرد که اکثر گیلکان با این نام مشکلی ندارند اما آیا این نام در میان عامه ی مردم چه چیز را تداعی می کند؟ هیچ. آری هیچ. هنوز هم کسانی پیدا می شوند که با شنیدن نام «کاسپین» یاد روغن موتور کاسپین می افتند و گوینده (حقیر) را به باد تمسخر می گیرند و عده ای که می گویند این نامی انگلیسی ست یا بهانه ی مغز آتش زنِ چرخش زبان که: خزر بهتر در زبان می چرخد تا «کاسپین». پس می بینیم که نام کاس که در فضای مجازی لااقل میشود گفت اکثر کاربران با آن آشنا و به آن علاقمندند (فارغ از نوع دیدگاهشان به مسائل) در میان عامه ی مردم خارجی و یادآور کالاهای مصرفی شده است.

تاریخ (تاریخ درست، بی تعصب و بی اغراق) باید دانسته شود، اما نباید باعث دوگانگی و چندگانگی بین ما شود و خود ریشه ی خود را با تیشه ای که حاصل خون دل و رنج نیاکانمان است بزنیم.

تاریخ باید آموزش داده شود، اما نه اینکه حال خود را فراموش کنیم و غرق در گذشته ی دور و نزدیک شویم و از حال و آینده گریزان.

متأسفانه ما همچنان در دوره ی هفت ساله ی جنگل مانده ایم و این طبیعی ست که از آن دوره بسیار یاد شود و از «میرزا کوچک» بزرگ اما یادآوری و تکرار هرروزه و روزشمار نهضت جنگل به جای تأثیر مثبتی که باید از آن نهضت گرفت نتیجه اش نوعی گذشته نگری که نمونه ی پارس انگارانه ش را سالهاست در سراسر ایران شاهدیم و کسی به این فکر نمی افتد که هدف والای «میرزا» که همان کوتاه کردن دست بدخواهان و بیگانگان حریص از خاک گیلان بود که سر آخر به موفقیت نرسید و امروزه ما با جدل های کوته نظرانه ی شهر من و شهر تو باعث نفوذ هرچه بیشتر بیگانگان حریص و بدخواه به گیلان و مهاجرت گیلکان به خارج از محدوده ی گیلان می شویم. (3)

ما ابتدا باید به فکر زبان گیلکی باشیم تا دیگر روزی نباشد که متون صداوسیما را عده ای بنویسند که هیچ نمی دانند و با تغییر فعل از فارسی به گیلکی به گمان خود گیلکی می نویسند و یا در مجامع از یک متن به زبان گیلکی (با هر گویش) عاجز و ناتوان باشند و با گرفتن لهجه ی گیلکی و خواندن متون فارسی به خود بقبولانند که گیلکی را نمیشود به صورت متنی برای مجالس رسمی به کار برد و یا مانند برخی دوستان در فضای مجازی در عین اینکه میخواهند نیایشی را به گیلکی بنویسند چون سابقه ی اینگونه اعمال در گیلکی ناچیز است مجبور شوند متنی ناقص و مخلوط از گیلکی و فارسی بنویسند (هرچند تلاش این عزیزان که داعیه ای در این زمینه ندارند قال ستایش است) و مهمتر از همه؛ بعد از اینهمه شنیدن، سرودن و خواندن اشعار گیلکی همچنان اشعار گیلکی را به زبانی نامأنوس و مخلوطی از گیلکی و فارسی بسرایند و بدتر از آن اینکه این اشعار را خوانده و پخش می کنند آن هم به نام موسیقی گیلکی در حالی که شعرِ اثر، اثری تلفیقی است و در ادامه ی این روند است که شنونده ی غیر گیلک به خود اجازه می دهد تا افاضه ی فضل کرده و زبان گیلکی را تا درجه ی لهجه نزول دهند و در دلیل افضات خود انبوهی از ترانه های گیلکی را مثال بیاورند که به راحتی می توانند نیمی از آن را متوجه شوند. (4)

نتیجه این که ما باید در پی اشتراکات فرهنگی خود بوده و ضمن درشت کردن آنها از اختلافات چشم پوشی کرده تا بتوانیم ملتی سرفراز و موفق شویم و مهمترین اشتراک ما همانا زبان ماست که پیوندی ناگسستنی بین ما ایجاد کرده و ما باید با زیربنای زبان و روبنای تاریخی که سراسر آن همبستگی و اتحاد و تعامل سازنده است سعی در جذب گیلک زبانانی کنیم که متأسفانه به دلایل مرزبندی های نوین خود را از گیلکان جدا می دانند.

به امید روزی که ملت گیلک همانگونه که در زمان «میرزا کوچک» بزرگ برای آخرین بار رنگ همبستگی را دیدند مجددن متحد شده و ثابت کنند که از خواب غفلت برخواسته و آماده ی پیشرفت جامعه ی رو به انحطاط خود می باشند.

0010

1587 Kurčө mă 2

مهرشاد مهدی زاده (دامون)

 

........................................

 

1 - بنده هیچ اعتقادی به این موضوع ندارم این را فقط برای آن دسته از عزیزانی گفتم که تحت تأثیر یک مشت مورخ دروغ پرداز غرق در تصورات ضد عربی و ضد اسلامی شده اند؛ وگرنه طبق آثار به دست آمده در تمام نقاط باستای ایران از حوزه ی کاسپین تا آذربایجان، کردستان، کاشان، خوزستان، ایلام و کرمان به وضوح آثار ارتباط فرهنگی در کمال صلح و دوستی و بدون هیچ گونه نشانه ی جنگ و خونریزی قابل مشاهده است. کافی ست چشممان را به کمی قبل از 2500 سال پیش ببریم تا با زندگی مسالمت آمیز اقوام ایرانی در اوج هنر و پیشرفت آشنا شویم.

2 - که نمی دانم به چه دلیل مرکز حکومت آنان را در رودبار و مارلیک را حاکم نشین آنان می دانند. شاید مانند شاهان قاجار که ولیعهدان در تبریز و پادشاهان در تهران بودند اینان هم فرزندان خود را به رودبار و خود در آمل حکم می راندند.

3 - به طوری که شاهد بودم یکی از طرفداران داماش به طرفدار ملوان می گفت که: ما میرزا داریم شما چه؟ و به همین راحتی میرزا را به نام خود و رشتیان سند زد و این همان چیزی ست که متعصبین مخالف رشد اقوام ایرانی میخواهند و آن جنگ همیشگی بین مردم شهرهای مختلف اقوام است.

4 - یادآوری این نکته نیز ضروری ست که این گفته از ارزش شعرا و خوانندگانی که گیلکی را «کلمجین» نمی سرایند و نمی خوانند و اغلب حقیر هم متوجه ی برخی عباراتشان نمی شوم کم نمی کند و این مطلب شامل دوستانی می شود که در کار تلفیق زبان گیلکی با فارسی هستند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۳ ، ۱۵:۲۳
دامؤن