پیشگفتار: حرفهایی بود که باید زده میشد و بالأخره فرصتی دست داد تا نوشتهشود و نشر یابد. اما برای جلوگیری از
خستگی و فرار از متن طولانی در چند بخش این گفتار را منتشر میکنم تا با حوصله و علاقهی بیشتر بخوانیدشان.
پیشگفتار بخش دوّم: میتوانید از اینجا بخش اوّل را بخوانید.
امّا در این بخش نگاهی انتقادی میاندازیم به مفاهیم راسیسم،
ناسیونالیسم و ... .
«راسیسم با اصل برتری نژادی، از نظر
تئوری ملاک وحدت اجتماعی یک ملّت را در نژاد سراغ میکند و اصولن تمام فضائل فردی و اجتماعی انسان را تجلیات
ذاتی نژاد وی میشمارد.
در این مکتب، هنر، اندیشه، ارزشهای اخلاقی، نقش تاریخی، نبوغ و فرهنگسازی انسانها همه تراوشهای طبیعی و جبری خصوصیات نهادی و اولیهایست که
خدا یا طبیعت، به نسبتهای
متفاوت – و در
برخی صفر – در
ساختمان ذاتی نژادهای گوناگون بشری به ودیعه نهادهاست.»16
«انترنایونالیسم راستین که بر بنیاد
اومانیسم استوار است با نفی شخصیت ملّتها و نژادها و امتها و
محو استقلال و اصالت فرهنگها و
نهی آزادی ایدئولوژیها و
تنوع راه و رسمها و
تجربهها و
تحمیل استانداردهای ثابت و قالبهای
پیشساختهی یکنواخت فرهنگ و اندیشه و هنر و ادب
و شیوهی
زندگی و تیپ اجتماعی و خصلت اخلاقی بر همهی بشریت تحقق نمییابد،
بلکه، هنگامی بهراستی
تحقق مییابد
که هر ملّتی بهجای
آنکه از ذخایر غنی تاریخش بگسلد و
فرهنگش را از دست بدهد و خصائلی را که به وی شخصیت انسانی و معنای وجودی میدهد از خود ساقط کند و به تخلیه از
خویش دچار شود و در نتیجه شبحی از انسان شود که انسان بودن را از درونش بیرون
کشیدهاند،
بر عکس، هر ملّتی با تاریخ راستین خود پیوند گیرد و از ذخایر غنی فرهنگی خویش
تغذیه کند و به فطرت اصیل و طبیعی خویش بازگردد و از بیماری الینهشدن فرهنگی شفا یابد و به کشف مجدد
خویش نایل آید و بر روی دو پای خویش بهایستد و قدرت آن را بیابد ک خود ببیند و خود تجزیه تحلیل کند و خود قضاوت
نماید و از این طریق، به دو خصلت ممتاز انسانی رسد که یکی صاحب رأی بودن است و
دیگری صاحب اراده بودن و این دوتا یعنی انسان!»17
«ناسیونالیسم یا ملّیگرایی در ذات خود نه تنها هرگز
نتوانسته و نمیتواند
موجبات سربلندی و قدرتمندی کشور را فراهم کند که برعکسِ آن، منجر به تجزیه و
فروپاشی کشور میگردد.
چنانکه نمونههای
آن در آلمان و یوگسلاوی/سربنیتسا و سودان و جاهای دیگر دیدهشدهاست.
فروپاشیهایی
که همراه با جنایتهای
علیه بشر بودهاست.
از سوی دیگر، ناسیونالیسم نمیتواند منجر به همدلی و اتحاد میان
مردم شود. چرا که ناسیونالیسم یا ملّیگرایی در ذات خود متکی بر انگارههای برتریطلبی
نژادی و زبانی و جز آن است و هر کدام آنان برای خود شخصیتها و واقعههای محبوب و مقدسِ معمولن در تعارض و تضاد با یکدیگر قرار میگیرند و موجبات انشقاق و گسست میان
مردم را فراهم میسازند.
این
معضل در حالی حادتر و نگرانکنندهتر میشود که اصولاً ملّیگرایی
هویتی یکپارچه و یگانه نیست و انواع گوناگونی از ملّیگرایی بر اساس ملّتهای
واقعی یا وهمیای که به ادعای آنان در یک کشور وجود دارد، به وجود میآید. در این
حالت، گروههای گوناگون ملّیگرا هر کدام مطابق با میل و سلیقه خود بر بخشی از
اقوام یا زبانها و فرهنگها و شخصیتها و توتمهای تاریخی تکیه میکنند و بخشی
دیگر را نادیده میگیرند و «جنگ هفتاد و دو ملّت» به راه میاندازند. برای نمونه
میتوان از ناسیونالیستهای آریاانگار، ترکانگار، عربانگار و جز آن یاد کرد که
نه تنها دستاوردی در همبستگی و اعتلای کشور (و حتی سرزمین مورد نظر خود) نداشتهاند،
که بذر نفاق و نفرت را در دل اشخاص بسیاری کاشتهاند. بخصوص ناسیونالیستهای
آریامحور و متّکی به مفهوم«نژاد آریایی» که پس از نسلکشیهای جنگ دوم جهانی در
میان ملّیگرایان جهان صاحب زشتترین و منفورترین چهرهها شدهاند. به طوری که
دانشمندان جهان ترجیح دادهاند که تا جای ممکن از اصطلاح منفور «آریایی» استفاده
نکنند و مثلاً زبانشناسان اصطلاح «زبانهای هندواروپایی» را بهجای «زبانهای آریایی» وضع کردهاند.»18
«ملّتگرایی (ناسیونالیسم) نظریهایست
سیاسی با اثرات اقتصادی و فرهنگی که در اروپای غربی بر اثر پیدایش شیوهی تولید سرمایهداری همراه با توسعهی استعمار سرمایهداری به سوی راست کشیدهشد و
از شعارهایی چون آزادی، برابری، برادری و صیانت از حقوق بشر جدا گردید و براساس
فرضیههای
نژادی، ایدئولوژی راهنمای استعمار سرمایهداری شد. پایگاه اجتماعی ناسیونالیسم در این کشورها طبقهی سرمایهداری
ملّی استثمارگر و استعمارگر بود (و هست). ملّتگرایی در مستعمرات هم مانند ملّتگرایی در کشورهای سرمایهداری استعماری نظریهایست
سیاسی با ابعاد و اثرات فرهنگی و اقتصادی. ما در جوامع مستعمراتی با دو نوع ملّتگرایی که از نظر بافت و محتوای
اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی کاملن با یکدیگر مغایر و متفاوتند و در تضادی
آشتیناپذیر
قرار دارند سر و کار داریم: یک ملّتگرایی
طبقات حاکم و استثمارکننده، و دیگری ملّتگرایی طبقات محروم و استثمارشونده.
ملّتگرایی طبقات حاکم، بر فرضیههای نژادی استوار است. این ملّتگرایی متجاوز است و مدعی برتری نژادی و فرهنگی بر سایر
اقوام؛ اما در همان حال حاضر است برای حفظ امتیازات مادی طبقاتی خود، بر ضد قومی
که بدان تعلق دارد با استعمارگران و متجاوزان خارجی همکاری کند که در خدمت آنها قرار گیرد.
اما ملّتگرایی طبقات محروم ربطی به فرضیههای نژادی ندارد و در مستعمرات، تحت شرایط سلطهی اقصادی، سیاسی و فرهنگی استعمار
سرمایهداری
با خواست آزادی از فقر و ستم طبقات محروم و استثمارشونده در هم میآمیزد، به چپ کشیدهمیشود، مدافع و خواستار رهایی از سلطهی استثمارگران داخلی و استعمارگران
خارجی است. در این ملّتگرایی
مبارزهی
طبقاتی و مبارزه با استعمار طبقات محروم یک وحدت را میسازد. ملّتگرایی طبقات محروم در جوامع شرقی ادعای برتری بر اقوام دیگر را ندارد.19
ملّتگرایی نژادی طبقات حاکم در جوامع شرقی گذشتهی «پرافتخار» خود را در تاریخ شاهان و
شرح فتوحات نظامی و اسارت اقوام دیگر میبیند، در حالیکه
ملّتگرایی
طبقات محروم هویت خود را در نهضتهای
ضد ستم که در طول تاریخ در سرزمینهای
شرقی جریان داشته مییابد»20
«در پایان اضافه میکنم که عبارت «ملّیگرایی» با هیچیک از مفاهیم متعدد «ملّت» و «ملّی» که در هر حال بر
«اجماع» دلالت میکند،
سازگاری ندارد. چرا که ناسیونالیسم و ملّیگرایی متکی بر برترانگاریهای
نژادی-زبانی و نفرتپراکنی
میان مردمان و فرهنگهای
گوناگون است. ملّیگرایی
تا کنون نه تنها به همبستگی و همدلی میان مردم منجر نشده که موجب تشدید تفرقهها و تنشهای قومیتی شده و ممکن است شکل افراطی آن راه را برای
تجزیهی
ایران باز کند. بهخصوص
که از یک طرف، شکل واحد و گرایش یکسانی از ملّیگرایی وجود ندارد و ملّی گراییهای متنوعی براساس ملّتهای موهوم و مفروض موجودیت دارند؛ و از طرف دیگر، تجربه
نشان داده برخی از ملّیگرایان
تمایل و انگیزههای
مهارنشدنی و شدیدی به سرکوب در هر شکل ممکن آن دارند. از همین روی است که پس از
فجایع ناسیونالیستی قرن بیستم، کشورهای غربی از بهکارگیری لغت National اکراه دارند و
کمتر آنرا بهکار میبرند.»21
«... سالهاست به این بحث بیحاصل دامن زده میشود که فرهنگ کدام کشور شرقی بالاتر است، شخصیتهای فرهنگی و علمی دورههای تاریخ شرق در کدام یک از شهرها یا روستاهای سرزمینهای شرقی متولد شدهاند، این شهرها یا روستاها درقرون
گذشته بخشی ازکدام کشور محصوب میشده و امروزه از کدام کشور است، با
تغییر مرزهای سیاسی، اداری و نظامی در حال حاضر این مفاخر را جزو کدام قوم یا
«نژاد» باید دانست، و ... . بحث بر سر این است که کدامیک از اقوام شرقی یا «نژاد»ها به تنهایی در دوران باستان
«مشعلدار
فرهنگ جهان» بودهاست،
بیآنکه به این حقیقت تاریخی قابل اثبات توجهشود که فرهنگ شرق
در همان دوران باستان و از همان دوران باستان، یک فرهنگ مرکب بوده و تمام اقوام
شرقی در ترکیب، رشد و تکامل و توسعهی آن
شریک بودهاند و
در این روند چند هزار سالهی
تاریخی، قومی را بر قومی دیگر مزیتی و برتری نیست و در شرق فرهنگ قومی «خالص»
نداشته و نداریم.
چنین تفاخر و غروری محدود به یک قوم و
گروه در جامعه بزرگ شرق نیست و در ملّتگرایی نژادی، طبقات حاکم در همهی
جوامع شرقی شریک و سهیماند.
تحت نفوذ چنین تبلیغات و تلقیناتی که
سالها
سابقه دارد، هریک از اقوام شرقی خود را «مرکز» و دیگر اقوام را «پیرامون» میداند و اگر هم در مواردی سخن از اتحاد
و همبستگی اقوام شرقی به میان میآید
سخنگویان و چاووشیخوانان
هر قوم بر «مرکزیت» و بر این اساس بر «رهبری» خود اصرار میورزند و خواستار آنند که دیگر اقوام به «ماموطن» که از هم گسیخته بپیودند و حوزهی حکومت یک قوم خاص (و در حقیقت یک
طبقهی
حاکم معین) تا مرزهایی که براساس فرضیههای سست یا داستانها و
افسانهها
تعیینشده
توسعه یابد.»22
«بسا جالب و شگفت است که بهرغم تمامی تبلیغات استعماری تفرقهانگیز و تلاشهایی که برای گسست اتحاد میان مردم انجام شدهاست و میشود، این مردم رنجکشیده و خسته از ظلمِ روزگار، بنا به فرمان قلبی خود که
از تجربههای
تلخ و شیرین و خاطرهی
تاریخی کهن و مشترک ریشه میگیرد،
نه تنها مفاهیم جدید و تحمیلشده
به واژهی
ملّت را نپذیرفتند و بهکار
نگرفتند، که آنرا
خمیر کردند و دوباره پیمانه زدند. آنان مفاهیم ناسیونالیستی و شبهنژادی و وارداتی بار شده بر واژهی «ملّت» را نادیده گرفتند و آنرا تبدیل به مفهوم انسانگرایانهای کردند که عینن معادل با معنای «مردم» دلالت بر گروهی
از آدمیان فارغ از هرگونه تعلقی میکرد.
مثلن میگفتند:[ملّت
در صف شیر ایستاده!]»23
«از
نظر انسانهای روشنبین قرن بیستم، تمام فاتحین جهان را باید با یک معیار سنجید.
فکر تسلط بر ملل دیگر همیشه ناپسند بوده است و دفاع در مقابل مهاجم یک عمل شریف و
نجیب. پس جهانگشایان هرگز درخور ستایش نیستند. خواه متعلق به قبیلهی ما بوده
باشند و خواه قبایل دیگر.
باری،
پانعربیستها، پانایرانیستها و پانتورکیستها و پانهای دیگر از این قبیل هرگز
قادر نیستند گرهی از کار ملل آسیایی بگشایند. اینان سنگریزههایی هستند بر مسیر
گردونهی تاریخ و عروسهایی هستند که خیمهشببازان روزگار در بعضی شرایط مساعد
روی صحنه می آورند. حال آنکه تاریخ نه بر خیمهشببازان ابقا خواهد کرد و نه بر
عروسکهایشان.»24
16. بازشناسی هویت
ایرانی-اسلامی، بازگشت به خویشتن. علی شریعتی. ص 155
17. همان. ص 172
18. رضا مرادی غیاثآبادی. رنجهای بشری. ص 162
19. که نوع نگاه ملّتگرایی
طبقات حاکم در دوران اخیر در میان تودههای محروم جامعه نیز مشاهده میشود.
20. شاپور رواسانی. مجلهی سیاسی-اقتصادی. شماره 151-152. در
راه تشکیل ایالات متحدهی
شرق. ص 55
21. رضا مرادی غیاثآبادی. رنجهای بشری. ص 175
22. شاپور رواسانی. مجلهی سیاسی-اقتصادی. شماره 151-152. در
راه تشکیل ایالات متحدهی
شرق. ص 56