دامؤن

دامؤنˇ ویرش

دامؤنˇ ویرش

دامؤن

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شرق» ثبت شده است

خودا نؤمی

 

پیشگفتار: حرفهایی بود که باید زده میشد و بالأخره فرصتی دست داد تا نوشتهشود و نشر یابد. اما برای جلوگیری از خستگی و فرار از متن طولانی در چند بخش این گفتار را منتشر میکنم تا با حوصله و علاقهی بیشتر بخوانیدشان.

 

پیشگفتار بخش سوّم: میتوانید از اینجا بخش اوّل و دوّم را بخوانید.

امّا در این بخش جمعبندی گفتهها و دو هدیه برای شما ... .

 

با تجزیه شدن منطقه به مناطقی کوچکتر از آنچه امروز هست راه برای جولان دادن به دزدان برای چپاول بیشتر منطقه فراهم و دست صاحبان اصلی ثروت در منطقه هرچه بیشتر از مایملکشان کوتاه میشود و آنچه نصیبشان میشود عزیزان مرده و مُلک ویران است.

اما آیا میتوان ملّتی را از حق تعیین سرنوشت خویش بازداشت؟

باری، در زمانهای که سرتاسر قارّهی اروپا به لزوم اتّحاد و نگاه فرانژادی برای موفقیت و پیشرفت دستیافته و با وجود تمام اختلافنظرهای چندسالهی اخیر همچنان سعی در ادامهی راه دارند بر ماست که در عین احترام به حقوق حقّهی اقوام قدم در راه اتّحاد نهاده و سعی در کنار نهادن کدورتهای وارد شده نماییم تا اولن؛ این منطقه بیش از این رنگ خون به خود نبیند؛ و ثانین؛ داشتههای مردمان از زندگی مردم خارج نشود.

تمام انسانها از یک نژادند (خواه از نژاد آدم، خواه از نژاد شمپانزه) و اختلافاتی که امروزه به نام نژاد زرد و سفید و سیاه و ... و زیرشاخههای متنوع آن شاهدیم و طبق آن هر قومی میتواند ادعای نژادی جداگانه و متمایز نماید ابزاریست برای سلطه بر طبقهی محروم و ستمکش و سوءاستفاده از ناآگاهیهای توده برای هر چه بیشتر به بند کشیدن انسانها.

بایستی با عزمی همگانی ذهن خفتهی مردم را از خواب غفلت چند صد ساله بیدار کرد تا مردم مسیر حقیقی را برای تحقق ارزشهای اصیل انسانی که همانا آزادی و برابری است یافته و قدم در این راه بنهند و به دور از کینهورزیها و دشمنیهای توخالی برای آزادی نوع بشر تلاش کنند.

***

در انتها دیالوگ پایانی فیلم دیکتاتور بزرگ اثر جاودانهی چارلی چاپلین را تقدیم میکنم به تمامی نوع بشر:

«من متاسفم، اما نمی‌خواهم امپراتور شوم. این کار من نیست. من نمی‌خواهم به کسی دستور دهم یا جایی را فتح کنم. من دوست دارم به همه کمک کنم، اگر امکانی باشد یهودی، بی‌دین، سیاه، سفید. ما همه می‌خواهیم به همدیگر کمک کنیم، نوع بشر چنین است. ما همه می‌خواهیم در شادی یکدیگر زندگی کنیم، نه در رنج و بدبختی یکدیگر، ما نمی‌خواهیم از یکدیگر متنفر باشیم و همدیگر را تحقیر کنیم، در این دنیا اتاقی برای همه یافت می‌شود و زمین نیک غنی است و می‌تواند برای همه غذا فراهم کند. شیوه زندگی می‌تواند آزاد و زیبا باشد.

اما ما راه را گم کرده‌ایم

حرص و آز روح بشر را مسموم کرده، دنیا را پر از تنفر کرده، ما را در بدبختی و خون غوطه‌ور کرده است. ما سرعت را بالا برده؛ ولی خودمان را محبوس کرده‌ایم. ماشین‌آلات با تولید انبوه ما را نیازمند کردهاست. دانش ما را بدگمان کرده، هوشمان سخت و نامهربان گشتهاست. ما بسی فکر می‌کنیم و بسیار کم ‌احساس. بیش از ماشین‌آلات، ما محتاج انسانیت هستیم. بیش از هوش محتاج مهربانی و ملایمت. بدون این کیفیات، زندگی خشن می‌شود و همه چیز از دست می‌رود. هواپیما و رادیو ما را به هم نزدیک کردهاست. طبیعتِ اصلی این اختراعات برای نیکی بشریت فریاد می‌زند، برای برادری جهانی برای یگانگی همه ما فریاد می‌زند. حتی اکنون صدای من به گوش میلیون‌ها نفر در جهان می‌رسد، میلیون‌ها مرد، زن و کودک ناامید، قربانیان سیستمی که باعث می‌شود بشر شکنجه کند و مردم بی‌گناه را به زندان بیاندازند.

به کسانی که صدای مرا می‌شوند، می‌گویم: «ناامید نشوید».

رنجی که اکنون در بین ماست گذر حرص آدمی است، تلخی بشری است که راه پیشرفت انسان او را می‌ترساند. نفرت آدمی می‌گذرد و دیکتاتورها می‌میرند و قدرتی که از مردم می‌گیرند به مردم باز خواهد گشت و تا زمانی که انسان‌ها می‌میرند، آزادی نابود نخواهد شد. سربازان! خود را به دست ددمنشان نسپارید، انسان‌هایی که شما را تحقیر می‌کنند، در بند می‌کشانندتان، کسانی که زندگی شما را کنترل می‌کنند، به شما می‌گویند که چهکار کنید، چه بنوشید، چگونه بیاندیشید و چگونه احساس کنید. کسانی که شما را شرطی می‌کنند، رژیم غذایی می‌دهند با شما مانند احشام رفتار می‌کنند و از شما به‌عنوان گلوله توپ استفاده می‌کنند. خود را به دست انسان‌های غیرطبیعی نسپارید، مردان ماشینی با ذهن ماشینی و قلب ماشینی! شما ماشین نیستید! شما احشام نیستید! شما انسانید! شما عشق به انسان در قلب خود دارید.

شما نفرت نمی‌ورزید؛ تنها بی‌عشقان متنفرند، بی‌عشق و غیرطبیعی. سربازان! برای بردگی مبارزه نکنید! برای آزادی بجنگید! در فصل هفدهم سنت لوک نوشته شده: «قلمروی خداوند در میان انسان‌هاست» نه یک انسان و نه گروهی از انسان‌ها، بلکه همه انسان‌ها، در شما، شما مردمی که قدرت دارید؛ قدرتی که ماشین بسازید؛ قدرتی که شادی پدید آورید. شما مردمی که قدرت دارید تا زندگی را آزاد و زیبا کنید تا این زندگی را پر از حادثه کنید. سپس به نام دموکراسی، اجازه دهید آن قدرت را استفاده کنیم! متحد شویم. یگانه! برای یک دنیای جدید مبارزه کنیم، دنیای آراسته‌ای که به همه انسان‌ها اجازه می‌دهد کار کنند که به شما آینده و امنیت دوره سالمندی می‌دهد. با وعده این چیزها، دژخیمان به قدرت می‌رسند؛ ولی آنها دروغ می‌گویند. آنها به وعده‌های خود عمل نمی‌کنند و هرگز نخواهند کرد. دیکتاتورها خود را آزاد می‌کنند؛ ولی مردم را برده می‌کنند. اکنون، مبارزه کنیم برای رسیدن به آن وعده‌ها! مبارزه کنیم برای آزاد کردن دنیا، برای از بین بردن موانع، برای دور کردن حرص و آز، نفرت و ناشکیبایی، مبارزه کنیم برای جهان منطقی، جهانی که علم و پیشرفت به شادی انسان می‌انجامد. سربازان! به نام دموکراسی متحد شویم.

هانا! صدای مرا می‌شنوی؟ هرجا هستی نگاه کن هانا! ابرها به حرکت در می‌آیند؛ خورشید می‌درخشد. ما از تاریکی به روشنایی می‌رویم. ما به جهانی نو وارد می‌شویم. دنیایی‌ مهربان‌تر، جایی که انسان‌ها بر فراز نفرت خود، حرص خود و ددمنشی خود قرار می‌گیرند. نگاه کن هانا! به روحِ انسان بال دادهشدهاست و بالاخره او پرواز را آغاز می‌کند، به سوی رنگین‌کمان پرواز می‌کند به سوی نور امید، به سوی آینده، آیندهی باشکوه متعلق به توست، به من و همه ما. نگاه کن هانا! نگاه کن.»

به عنوان حسن ختام نیز آهنگ Civil War از گروه راک G’N’R تقدیم میشود به تمام خستهگان از جنگ و دلزده از مصائب آن.


Guns & Roses - Civil War




"What we've got here is failure to communicate.
Some men you just can't reach...
So, you get what we had here last week, which is the way he wants it!
Well, he gets it!
N' I don't like it any more than you men." *

Look at your young men fighting
Look at your women crying
Look at your young men dying
The way they've always done before

Look at the hate we're breeding
Look at the fear we're feeding
Look at the lives we're leading
The way we've always done before

My hands are tied
The billions shift from side to side
And the wars go on with brainwashed pride
For the love of God and our human rights
And all these things are swept aside
By bloody hands time can't deny
And are washed away by your genocide
And history hides the lies of our civil wars

D'you wear a black armband
When they shot the man
Who said, "Peace could last forever."
And in my first memories
They shot Kennedy
An' I went numb when I learned to see
So I never fell for Vietnam
We got the wall of D.C. to remind us all
That you can't trust freedom
When it's not in your hands
When everybody's fightin'
For their promised land

And
I don't need your civil war
It feeds the rich while it buries the poor
Your power hungry sellin' soldiers
In a human grocery store
Ain't that fresh
I don't need your civil war

Look at the shoes you're filling
Look at the blood we're spilling
Look at the world we're killing
The way we've always done before
Look in the doubt we've wallowed
Look at the leaders we've followed
Look at the lies we've swallowed
And I don't want to hear no more

My hands are tied
For all I've seen has changed my mind
But still the wars go on as the years go by
With no love of God or human rights
'Cause all these dreams are swept aside
By bloody hands of the hypnotized
Who carry the cross of homicide
And history bears the scars of our civil wars

"WE PRACTICE SELECTIVE ANNIHILATION OF MAYORS AND GOVERNMENT OFFICIALS
FOR EXAMPLE TO CREATE A VACUUM
THEN WE FILL THAT VACUUM
AS POPULAR WAR ADVANCES
PEACE IS CLOSER" **

I don't need your civil war
It feeds the rich while it buries the poor
Your power hungry sellin' soldiers
In a human grocery store
Ain't that fresh
And I don't need your civil war
I don't need your civil war
I don't need your civil war
Your power hungry sellin' soldiers
In a human grocery store
Ain't that fresh
I don't need your civil war
I don't need one more war

I don't need one more war
Whaz so civil 'bout war anyway


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۳ ، ۱۶:۴۳
دامؤن

خودا نؤمی

 

پیشگفتار: حرفهایی بود که باید زده میشد و بالأخره فرصتی دست داد تا نوشتهشود و نشر یابد. اما برای جلوگیری از خستگی و فرار از متن طولانی در چند بخش این گفتار را منتشر میکنم تا با حوصله و علاقهی بیشتر بخوانیدشان.

 

پیشگفتار بخش دوّم: میتوانید از اینجا بخش اوّل را بخوانید.

امّا در این بخش نگاهی انتقادی میاندازیم به مفاهیم راسیسم، ناسیونالیسم و ... .

 

«راسیسم با اصل برتری نژادی، از نظر تئوری ملاک وحدت اجتماعی یک ملّت را در نژاد سراغ میکند و اصولن تمام فضائل فردی و اجتماعی انسان را تجلیات ذاتی نژاد وی میشمارد.

در این مکتب، هنر، اندیشه، ارزشهای اخلاقی، نقش تاریخی، نبوغ و فرهنگسازی انسانها همه تراوشهای طبیعی و جبری خصوصیات نهادی و اولیهایست که خدا یا طبیعت، به نسبتهای متفاوت و در برخی صفر در ساختمان ذاتی نژادهای گوناگون بشری به ودیعه نهادهاست.»16

«انترنایونالیسم راستین که بر بنیاد اومانیسم استوار است با نفی شخصیت ملّتها و نژادها و امتها و محو استقلال و اصالت فرهنگها و نهی آزادی ایدئولوژیها و تنوع راه و رسمها و تجربهها و تحمیل استانداردهای ثابت و قالبهای پیشساختهی یکنواخت فرهنگ و اندیشه و هنر و ادب و شیوهی زندگی و تیپ اجتماعی و خصلت اخلاقی بر همهی بشریت تحقق نمییابد، بلکه، هنگامی بهراستی تحقق مییابد که هر ملّتی بهجای آنکه از ذخایر غنی تاریخش بگسلد و فرهنگش را از دست بدهد و خصائلی را که به وی شخصیت انسانی و معنای وجودی میدهد از خود ساقط کند و به تخلیه از خویش دچار شود و در نتیجه شبحی از انسان شود که انسان بودن را از درونش بیرون کشیدهاند، بر عکس، هر ملّتی با تاریخ راستین خود پیوند گیرد و از ذخایر غنی فرهنگی خویش تغذیه کند و به فطرت اصیل و طبیعی خویش بازگردد و از بیماری الینهشدن فرهنگی شفا یابد و به کشف مجدد خویش نایل آید و بر روی دو پای خویش بهایستد و قدرت آن را بیابد ک خود ببیند و خود تجزیه تحلیل کند و خود قضاوت نماید و از این طریق، به دو خصلت ممتاز انسانی رسد که یکی صاحب رأی بودن است و دیگری صاحب اراده بودن و این دوتا یعنی انسان!»17

«ناسیونالیسم یا ملّیگرایی در ذات خود نه تنها هرگز نتوانسته و نمیتواند موجبات سربلندی و قدرتمندی کشور را فراهم کند که برعکسِ آن، منجر به تجزیه و فروپاشی کشور میگردد. چنانکه نمونههای آن در آلمان و یوگسلاوی/سربنیتسا و سودان و جاهای دیگر دیدهشدهاست. فروپاشیهایی که همراه با جنایتهای علیه بشر بودهاست.

از سوی دیگر، ناسیونالیسم نمیتواند منجر به همدلی و اتحاد میان مردم شود. چرا که ناسیونالیسم یا ملّیگرایی در ذات خود متکی بر انگارههای برتریطلبی نژادی و زبانی و جز آن است و هر کدام آنان برای خود شخصیتها و واقعههای محبوب و مقدسِ معمولن در تعارض و تضاد با یکدیگر قرار میگیرند و موجبات انشقاق و گسست میان مردم را فراهم میسازند.

این معضل در حالی حادتر و نگرانکننده‌تر می‌شود که اصولاً ملّی‌گرایی هویتی یکپارچه و یگانه نیست و انواع گوناگونی از ملّی‌گرایی بر اساس ملّت‌های واقعی یا وهمی‌ای که به ادعای آنان در یک کشور وجود دارد، به وجود می‌آید. در این حالت، گروه‌های گوناگون ملّی‌گرا هر کدام مطابق با میل و سلیقه خود بر بخشی از اقوام یا زبان‌ها و فرهنگ‌ها و شخصیت‌ها و توتم‌های تاریخی تکیه می‌کنند و بخشی دیگر را نادیده می‌گیرند و «جنگ هفتاد و دو ملّت» به راه می‌اندازند. برای نمونه می‌توان از ناسیونالیست‌های آریاانگار، ترک‌انگار، عرب‌انگار و جز آن یاد کرد که نه تنها دستاوردی در همبستگی و اعتلای کشور (و حتی سرزمین مورد نظر خود) نداشته‌اند، که بذر نفاق و نفرت را در دل اشخاص بسیاری کاشته‌اند. بخصوص ناسیونالیست‌های آریامحور و متّکی به مفهوم«نژاد آریایی» که پس از نسل‌کشی‌های جنگ دوم جهانی در میان ملّی‌گرایان جهان صاحب زشت‌ترین و منفورترین چهره‌ها شده‌اند. به طوری که دانشمندان جهان ترجیح داده‌اند که تا جای ممکن از اصطلاح منفور «آریایی» استفاده نکنند و مثلاً زبان‌شناسان اصطلاح «زبان‌های هندواروپایی» را بهجای «زبان‌های آریایی» وضع کرده‌اند.»18

«ملّتگرایی (ناسیونالیسم) نظریهایست سیاسی با اثرات اقتصادی و فرهنگی که در اروپای غربی بر اثر پیدایش شیوهی تولید سرمایهداری همراه با توسعهی استعمار سرمایهداری به سوی راست کشیدهشد و از شعارهایی چون آزادی، برابری، برادری و صیانت از حقوق بشر جدا گردید و براساس فرضیههای نژادی، ایدئولوژی راهنمای استعمار سرمایهداری شد. پایگاه اجتماعی ناسیونالیسم در این کشورها طبقهی سرمایهداری ملّی استثمارگر و استعمارگر بود (و هست). ملّتگرایی در مستعمرات هم مانند ملّتگرایی در کشورهای سرمایهداری استعماری نظریهایست سیاسی با ابعاد و اثرات فرهنگی و اقتصادی. ما در جوامع مستعمراتی با دو نوع ملّتگرایی که از نظر بافت و محتوای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی کاملن با یکدیگر مغایر و متفاوتند و در تضادی آشتیناپذیر قرار دارند سر و کار داریم: یک ملّتگرایی طبقات حاکم و استثمارکننده، و دیگری ملّتگرایی طبقات محروم و استثمارشونده.

ملّتگرایی طبقات حاکم، بر فرضیههای نژادی استوار است. این ملّتگرایی متجاوز است و مدعی برتری نژادی و فرهنگی بر سایر اقوام؛ اما در همان حال حاضر است برای حفظ امتیازات مادی طبقاتی خود، بر ضد قومی که بدان تعلق دارد با استعمارگران و متجاوزان خارجی همکاری کند که در خدمت آنها قرار گیرد.

اما ملّتگرایی طبقات محروم ربطی به فرضیههای نژادی ندارد و در مستعمرات، تحت شرایط سلطهی اقصادی، سیاسی و فرهنگی استعمار سرمایهداری با خواست آزادی از فقر و ستم طبقات محروم و استثمارشونده در هم میآمیزد، به چپ کشیدهمیشود، مدافع و خواستار رهایی از سلطهی استثمارگران داخلی و استعمارگران خارجی است. در این ملّتگرایی مبارزهی طبقاتی و مبارزه با استعمار طبقات محروم یک وحدت را میسازد. ملّتگرایی طبقات محروم در جوامع شرقی ادعای برتری بر اقوام دیگر را ندارد.19

ملّتگرایی نژادی طبقات حاکم در جوامع شرقی گذشتهی «پرافتخار» خود را در تاریخ شاهان و شرح فتوحات نظامی و اسارت اقوام دیگر میبیند، در حالیکه ملّتگرایی طبقات محروم هویت خود را در نهضت  های ضد ستم که در طول تاریخ در سرزمینهای شرقی جریان داشته مییابد»20

«در پایان اضافه میکنم که عبارت «ملّیگرایی» با هیچیک از مفاهیم متعدد «ملّت» و «ملّی» که در هر حال بر «اجماع» دلالت میکند، سازگاری ندارد. چرا که ناسیونالیسم و ملّیگرایی متکی بر برترانگاریهای نژادی-زبانی و نفرتپراکنی میان مردمان و فرهنگهای گوناگون است. ملّیگرایی تا کنون نه تنها به همبستگی و همدلی میان مردم منجر نشده که موجب تشدید تفرقهها و تنشهای قومیتی شده و ممکن است شکل افراطی آن راه را برای تجزیهی ایران باز کند. بهخصوص که از یک طرف، شکل واحد و گرایش یکسانی از ملّیگرایی وجود ندارد و ملّی گراییهای متنوعی براساس ملّتهای موهوم و مفروض موجودیت دارند؛ و از طرف دیگر، تجربه نشان داده برخی از ملّیگرایان تمایل و انگیزههای مهارنشدنی و شدیدی به سرکوب در هر شکل ممکن آن دارند. از همین روی است که پس از فجایع ناسیونالیستی قرن بیستم، کشورهای غربی از بهکارگیری لغت National اکراه دارند و کمتر آنرا بهکار میبرند.»21

«... سالهاست به این بحث بیحاصل دامن زده میشود که فرهنگ کدام کشور شرقی بالاتر است، شخصیتهای فرهنگی و علمی دورههای تاریخ شرق در کدام یک از شهرها یا روستاهای سرزمینهای شرقی متولد شدهاند، این شهرها یا روستاها درقرون گذشته بخشی از  کدام کشور محصوب میشده و امروزه از کدام کشور است، با تغییر مرزهای سیاسی، اداری و نظامی در حال حاضر این مفاخر را جزو کدام قوم یا «نژاد» باید دانست، و ... . بحث بر سر این است که کدامیک از اقوام شرقی یا «نژاد»ها به تنهایی در دوران باستان «مشعلدار فرهنگ جهان» بودهاست، بیآنکه به این حقیقت تاریخی قابل اثبات توجهشود که فرهنگ شرق در همان دوران باستان و از همان دوران باستان، یک فرهنگ مرکب بوده و تمام اقوام شرقی در ترکیب، رشد و تکامل و توسعهی آن شریک بودهاند و در این روند چند هزار سالهی تاریخی، قومی را بر قومی دیگر مزیتی و برتری نیست و در شرق فرهنگ قومی «خالص» نداشته و نداریم.

چنین تفاخر و غروری محدود به یک قوم و گروه در جامعه بزرگ شرق نیست و در ملّتگرایی نژادی، طبقات حاکم در همهی جوامع شرقی شریک و سهیماند.

تحت نفوذ چنین تبلیغات و تلقیناتی که سالها سابقه دارد، هریک از اقوام شرقی خود را «مرکز» و دیگر اقوام را «پیرامون» میداند و اگر هم در مواردی سخن از اتحاد و همبستگی اقوام شرقی به میان میآید سخنگویان و چاووشیخوانان هر قوم بر «مرکزیت» و بر این اساس بر «رهبری» خود اصرار میورزند و خواستار آنند که دیگر اقوام به «ماموطن» که از هم گسیخته بپیودند و حوزهی حکومت یک قوم خاص (و در حقیقت یک طبقهی حاکم معین) تا مرزهایی که براساس فرضیههای سست یا داستانها و افسانهها تعیینشده توسعه یابد.»22

«بسا جالب و شگفت است که بهرغم تمامی تبلیغات استعماری تفرقهانگیز و تلاشهایی که برای گسست اتحاد میان مردم انجام شدهاست و میشود، این مردم رنجکشیده و خسته از ظلمِ روزگار، بنا به فرمان قلبی خود که از تجربههای تلخ و شیرین و خاطرهی تاریخی کهن و مشترک ریشه میگیرد، نه تنها مفاهیم جدید و تحمیلشده به واژهی ملّت را نپذیرفتند و بهکار نگرفتند، که آنرا خمیر کردند و دوباره پیمانه زدند. آنان مفاهیم ناسیونالیستی و شبهنژادی و وارداتی بار شده بر واژهی «ملّت» را نادیده گرفتند و آنرا تبدیل به مفهوم انسانگرایانهای کردند که عینن معادل با معنای «مردم» دلالت بر گروهی از آدمیان فارغ از هرگونه تعلقی میکرد. مثلن میگفتند:[ملّت در صف شیر ایستاده!]»23

«از نظر انسان‌های روشن‌بین قرن بیستم، تمام فاتحین جهان را باید با یک معیار سنجید. فکر تسلط بر ملل دیگر همیشه ناپسند بوده است و دفاع در مقابل مهاجم یک عمل شریف و نجیب. پس جهانگشایان هرگز درخور ستایش نیستند. خواه متعلق به قبیله‌ی ما بوده باشند و خواه قبایل دیگر.

باری، پان‌عربیست‌ها، پان‌ایرانیست‌ها و پان‌تورکیست‌ها و پان‌های دیگر از این قبیل هرگز قادر نیستند گرهی از کار ملل آسیایی بگشایند. اینان سنگریزه‌هایی هستند بر مسیر گردونه‌ی تاریخ و عروس‌هایی هستند که خیمه‌شب‌بازان روزگار در بعضی شرایط مساعد روی صحنه می آورند. حال آن‌که تاریخ نه بر خیمه‌شب‌بازان ابقا خواهد کرد و نه بر عروسک‌هایشان.»24

 

 

16. بازشناسی هویت ایرانی-اسلامی، بازگشت به خویشتن. علی شریعتی. ص 155

17. همان. ص 172

18. رضا مرادی غیاثآبادی. رنجهای بشری. ص 162

19. که نوع نگاه ملّتگرایی طبقات حاکم در دوران اخیر در میان تودههای محروم جامعه نیز مشاهده میشود.

20. شاپور رواسانی. مجلهی سیاسی-اقتصادی. شماره 151-152. در راه تشکیل ایالات متحدهی شرق. ص 55

21. رضا مرادی غیاثآبادی. رنجهای بشری. ص 175

22. شاپور رواسانی. مجلهی سیاسی-اقتصادی. شماره 151-152. در راه تشکیل ایالات متحدهی شرق. ص 56

23. رضا مرادی غیاثآبادی. رنجهای بشری. ص 170

24. علیرضا نابدل. مهد آزادی آدینه (تبریز). شماره ١٢٧٨. ٣١ تیرماه ١٣٤٥. ص ٦ و٧

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۳ ، ۱۰:۰۲
دامؤن

خودا نؤمی

 

پیشگفتار: حرفهایی بود که باید زده میشد و بالأخره فرصتی دست داد تا نوشتهشود و نشر یابد. اما برای جلوگیری از خستگی و فرار از متن طولانی در چند بخش این گفتار را منتشر میکنم تا با حوصله و علاقهی بیشتر بخوانیدشان.

 

پیشگفتار بخش اوّل: در این بخش مدخلی پیرامون ملل شرق و تعریفاتی از واژهی ملّت را عرضه میکنم.

 

تاریخ شرق کهن تاریخیست پر خون، امّا آنچه که به ندرت از تاریخ شرق کهن گفته میشود انبوه آثار باستانی در جایجای این منطقه است که در نگاه اول این اندیشه را در ذهن بیننده متبادر میکند که سازندگان تمام این آثار یک گروه خاص میباشند، امّا پس از آگاهی از مکانِ یافت آثار، متوجه اختلاف مکانی بسیارِ این آثار شده ولی به سادگی از کنار این شباهت و بُعد مسافت گذشته و همچنان دل در گرو تنازعات سلاطین داریم.

بهواقع این شباهت آثار در کاوشهای انجام شده در گیلان، مازندران، قزوین، گلستان، خراسان، آذربایجان، کاشان، فارس، کرمان، خوزستان، ایلام، سیستان، کردستان و دیگر نقاط ایران و مناطق باستانی عراق، سوریه، افغانستان، ترکیه، قفقاز و ... از کجاست؟

گفتهاند که آشوریان به هرجا هجوم میبردند آنجا را با خاک یکسان میکردند، سلاطین بابل در حق شکستخوردهگان جنایتها کردهاند، و جنایتها در حق بشریت کردهاند؛ و در عین حال در کتب تاریخ هنر شاهد انبوه آثار منسوب به این ادوار در نقاط مختلف شرق کهن هستیم. حتّی در زمانهای که سخنی از امپراطورهای جهانگشای جهاندار در صحنهی تاریخ نبوده هم این تشابهات قابل رؤیت است. به راستی دلیل این تشابهات در کجاست؟

«اتحادیهی کاسپین، اتحادیهی ماد، اتحادیهی اورارتو، اتحادیهی ایلام و لرستان و الپی در کنار مراکز تمدنی سیلک، کرمان، مکران، سیستان، زابلستان، خراسان و گرگان نوید یک اتحاد ملّی را در بخش بزرگی از این مجموعه میداد که بنا به دلایلی این اتحادیهی درونی و مسالمتآمیز بیش از هزار سال به تأخیر افتاد و در قالب اتحاد اسلام نهایتن جلوهگر شد (با تمام کاستیها و ضعفهایش) و جدا از اینکه نشان داد که مردمان شرق کهن زمینههای اتحاد همگانی را دارند، تمدّنی برای جهان و آیندگان به یادگار گذاشت که با گذشته قریب به هزار سال همچنان میدرخشد.

این اتحادیهها پیرو شکوه و جلال افراطی مانند پادشاهان بزرگ و معروف تاریخ نبوده و تاریخ از ستیزهای درازمدت و سراسری بین آنها پیش از هخامنشیان نشانی نمیآورد و بیشتر منازعات باستانی با تمدنهای آشور و سومر و بابل در حوزهی بینالنهرین بودهاست.»1

واندنبرگ در اثر خود بهنام باستانشناسی ایران باستان میگوید:

«قبلن ذکر گردید که ساکنین باستانی فلات ایران مردم صلحدوستی بودند در این مورد و در جهات دیگر، آنها شباهت زیادی به معاصران و همسایگان خود در درهی سند داشتهاند. ظاهرن معلوم نیست این مردم در چه زمانی خصوصیات و عادات صلحطلبی خود را ترک و یا مجبور به ترک آن شدهاند.»2

جان کرتیس در کتاب ایران کهن به این نکته اشاره دارد که از هزارهی ششم تا هزارهی سوم پیش از میلاد سفالینههای منقوش، از مشخصههای مکانهای باستانی ایران است که شکل تزئین آنها در بخشهای مختلف متفاوت است؛ اما از سبکی واحد در ساخت پیروی میکنند که در برخی موارد با سفالهای بینالنهرین در غرب بیشباهت نیست.3

پروفسور عزتاله نگهبان در کتاب ارزشمند مروری بر 50 سال باستانشناسی ایران میگوید:

«... ممکن است بهنظر برسدکه وجود کشمکشهای مداوم و شدید و جنگهای سخت و خانمانبرانداز بین اقوام مختلف که در تلاش استقرار یا سیادت بر دیگران بودهاند و یا زندگانی خاص خانهبهدوشی و ایلیاتی و مهاجرت بر اقتضای فصول مختلف سال دلیل این وضعیت بوده و فرصت و فراغت استفاده از خط و کتابت را به آنها ندادهاست؛ ولی وجود تپههای عظیم باستانی که بقایای استقرار آنها را در این دوران در بردارد و از نظر هنر و صنایع بسیار غنی است، تا اندازهای خلاف این مدعا را ثابت مینماید»4

در نقوش اشیاء باستانی موجود از بومیان ایران تا پیش از هخامنشیان هرگز کمترین ردی از نزاع بین انسان و انسان و به بند کشیدن و باجستانی دیگران بهدستنیامدهاست؛ و تمامی آنها حکایت از ستایش زیباییهای زندگی، انتقال شادمانی و رقص و تحرک و در موارد بسیار نادری صحنههای شکار و نبرد با حیوانات واقعی و یا افسانهای است.

باری ارتباط فرهنگی ساکنین فلات ایران و شرق کهن در ادوار مختلف تاریخ نشاندهندهی پیوستگی دیرینهی مردم منطقه و امکان اتحاد مجدد آنها با یکدیگر است که نویدبخش ظهور تمدن درخشانی دیگر برای بشریت است.

متأسفانه در قرنهای اخیر به دلیل منفعتطلبی استعمارگران و رهبران منطقه، مردم برای چیزی که نمیدانستند بارها به جان یکدیگر افتاده و خونهای بیگناهان بسیاری ریخته شده و میشود و در این زمانه منطقه عرصهی جریانات «پان» شده و همه سعی در متهم کردن همدیگر به جریانات برانداز دارند و این میانه آنچه از دست میدهیم امنیت است.

«این جنگها [ به قول دانشمندی5 -] عبارت بود از جنگ دو گروهی که با هم میجنگیدند، بدون اینکه هم را بشناسند و برای کسانی که با هم نمیجنگیدند، اما هم را میشناختند.»6

 

واژهی ناسیون (Nation) از ریشهی لاتینی Natio به معنای زاده شدن است.

 

از نظر دکتر داریوش آشوری:

«ملّیت و قومیت و وجدانِ قومی و وجدانِ ملّی یکسره با هم یکی نیستند. وجدان قومی هویت خود را در همخونی و همنژادی و همزبانی و همدینی و زیستن و بارآمدن در بستر فرهنگِ قومی میجوید، حال آنکه وجدانِ ملّی اگرچه آن عناصر را گاه به درستی و ای بسا به صورت جعلی و زورکی در تعریف خود به کار میگیرد، اما عنصر ویژهی آن تعلق داشتن به «دولتِ ملّی» یا قدرت برخاسته از ملّت است. به عبارت دیگر، اگر در تعریف قوم عناصر نژادی یا فرهنگیِ مشترک برشمرده میشود، در تعریف ملّت، به معنای امروزینِ کلمه، بیشتر عناصر سیاسی را باید در نظر گرفت که به پایهگذاری دولت ملّی مربوط است، یعنی نوع نظام قدرتی که بنیاد مشروعیت آن، در عالم نظر، بر همرأیی مردم و شهروندان به زیستن در سایهی یک قدرت سیاسیِ خودی است.»7

«قومها پدیدههای طبیعیاند. باهمستانهای8 انساناند که همچون هر پدیدهی طبیعی دیگر نه فرآوردهی خواست (اراده) جمعیاند، نه فردی. کسی یا کسانی برای پدید آوردنشان طرحریزی نکردهاست. اگرچع در اسطورهها، قومها پدید آمدنشان را به خدا یا نیمهخدایی نسبت میدهند، چنانکه در اسطورههای ایرانی. اما ملّتها فرآوردههای ایدههای مدرن و خواست سیاسی مدرناند. ملّتها در فضای اقتصادِ صنعتیِ مدرن و در سایهی قدرتِ دولتِ مدرن پدید میآیند و شکل میگیرند و میزیند؛ دولتی که میباید با سیاستها و برنامههایش ملّت را در جهت افزودن بر قدرت ملّی سازمان دهد.»9

«ملّتها فرآوردههای «مهندسی سیاسی»اند، براساس ایدههای مدرن. ملّتها فرآوردههای دورانی هستند که انسان همه چیز را، یعنی تمامی طبیعت و از جمله خود را، از نو تعریف میکند.»10

«قومهای پیشین حافظهی اساطیری قومی داشتند، اما ملّتهای مدرن دارای حافظهی تاریخیاند که دستاورد علم تاریخ و باستانشناسی مایه  های آن را فراهم میآورند و یا در زیر فشار قدرت سیاسی میباید بیاورند. تاریخنگاریِ ملّی که میخواهد تاریخ ملّت را بنویسد و از سدهی نوزدهم در اروپا رواج یافته و سپس همراه با مفهوم ملّت و دولت ملّی به سراسر جهان راه یافته کارش ساختن و پرداختنِ تاریخ ملّی یا چه بسا جعل آن است یعنی نادیده گرفتن کثرت درونی واحدهای ملّی و چه بسا قربانی کردن آن در پای یک وحدت مکانیکی و یکپارچگیِ زوری. از اینرو، یکی از کارهای هر رژیم نوآمدهای بازنویسی تاریخ است. تصور یک فرانسه یا آلمان یا ایتالیا یا روسیه یا ایرانِ ناب که بنیاد آن بر یک نژاد، یک زبان، یک فرهنگ، یک دین و سرانجام در مقام برآیند اینها همه، یک دولت باشد، بی هیچ درآمیختگی با عنصر «بیگانه» یک جعل تاریخیست که سبب کوششهایی نادرست و گاه مصیبتبار برای پالودن آن از هر عنصر «بیگانه» میشود. نمونهی برین آن نازیسم است در آلمان و دیگر ناسیونالیسمهای تنگبینانه در سراسر جهان. از نمونههای آشکار این جعلِ تاریخ کوشش برای ساختن «تاریخ ملّی» برای کشورهایی همچون عراق است که تاریخ سیاسیِ «ملّی» آنها در مقام یک کشور به یک قرن هم نمیرسد و گوناگونی قومی و فرهنگی و زبانی در آنها آشکارتر از آن است که به ضرب هیچ «تاریخ ملّی» بتوان پوشاند.»11

«هویت ملّی در رابطه با شهروندی یک دولت تعریف میشود، یعنی برخورداری از حقوق و حمایتهای قانونی و نیز بهجای آوردن تکلیفهای شهروندی؛ و نه هیچ عامل فرهنگی، تاریخی و نژادی»12

 

و از نظر دکتر علی شریعتی:

«ملّیت، اساسن در تاریخ شکل میگیرد و نسل به نسل به میراث میرسد، نه اینکه از ذات نژاد سر زند. اختلاف نژادها نیز خود ساختهی تاریخ است، نه اینکه به زعم فاشیستها و فیلسوفان نژادی همچون کنت دوگوبینو تاریخ ساختهی تشعشعات نژادها باشد.»13

«شک نیست روشنفکران و نویسندگان آن روز ما به خوبی میدانستند که ملّت لفظ دقیقی برای ترجمهی ناسیون نیست ولی انتخاب این لفظ در ازای اصطلاح اروپایی آن، خود، نمودار اختلاف عمیقی است که میان تلقی معنوی و تلقی نژادی از این مکتب در نزد ما و غربیها وجود داشته و دارد14 و این است که در برابر یک واژهای که از اشتراک در وراثت فیزیولوژیک حکایت میکند، لفظی را برگزیدهاند که اشتراک در شخصیت انسانی و محتوای معنوی را بیان مینماید و در حقیقت، بینش ما برای تعریف ملّیت، اصل اندیشیدن را به جای اصل زائیدن نشانده است و روح را جانشین خون کردهاست.»15

 

1. ناصر پورپیرار. برآمدن هخامنشیان. ص 38 (با تخلیص)

2.  لوئی واندنبرگ. باستانشناسی ایران باستان. ص 134

3. جان کرتیس. ایران کهن. ص 6

4. عزتاله نگهبان. 50 سال باستانشناسی ایران. ص 432

5. گویا این دانشمند ماکس وبر باشد.

6. علی شریعتی. مجموعه آثار 22. مذهب علیه مذهب. آری اینچنین بود برادر. ص 191

7. داریوش آشوری. ما و مدرنیت. ایران: از امپراتوری به دولت ملّت. ص 177

8. اجتماع

9. داریوش آشوری. ما و مدرنیت. ایران: از امپراتوری به دولت ملّت. ص 178

10. همان 179

11. همان. 180

12. داریوش آشوری. دربارهی هویت ملّی و پروژهی ملّتسازی. ص 7

13. بازشناسی هویت ایرانی-اسلامی، بازگشت به خویشتن. علی شریعتی. ص 152

14. که متأسفانه امروزه تعریف ما هم از ملّت تعریف نژاد و خون و سایز جمجمه و ... است.

15. بازشناسی هویت ایرانی-اسلامی، بازگشت به خویشتن. علی شریعتی. ص 154

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۳۰
دامؤن