يكشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۳، ۱۰:۰۲ ق.ظ
خودا نؤمی
پیشگفتار: حرف هایی بود که باید زده می شد و بالأخره فرصتی دست داد تا نوشته شود و نشر یابد. اما برای جلوگیری از
خستگی و فرار از متن طولانی در چند بخش این گفتار را منتشر می کنم تا با حوصله و علاقه ی بیشتر بخوانیدشان.
پیشگفتار بخش دوّم: می توانید از این جا بخش اوّل را بخوانید.
امّا در این بخش نگاهی انتقادی می اندازیم به مفاهیم راسیسم،
ناسیونالیسم و ... .
«راسیسم با اصل برتری نژادی، از نظر
تئوری ملاک وحدت اجتماعی یک ملّت را در نژاد سراغ می کند و اصولن تمام فضائل فردی و اجتماعی انسان را تجلیات
ذاتی نژاد وی می شمارد.
در این مکتب، هنر، اندیشه، ارزش های اخلاقی، نقش تاریخی، نبوغ و فرهنگ سازی انسان ها همه تراوش های طبیعی و جبری خصوصیات نهادی و اولیه ای ست که
خدا یا طبیعت، به نسبت های
متفاوت – و در
برخی صفر – در
ساختمان ذاتی نژادهای گوناگون بشری به ودیعه نهاده است.»16
«انترنایونالیسم راستین که بر بنیاد
اومانیسم استوار است با نفی شخصیت ملّت ها و نژادها و امت ها و
محو استقلال و اصالت فرهنگ ها و
نهی آزادی ایدئولوژی ها و
تنوع راه و رسم ها و
تجربه ها و
تحمیل استانداردهای ثابت و قالب های
پیش ساخته ی یکنواخت فرهنگ و اندیشه و هنر و ادب
و شیوه ی
زندگی و تیپ اجتماعی و خصلت اخلاقی بر همه ی بشریت تحقق نمی یابد،
بلکه، هنگامی به راستی
تحقق می یابد
که هر ملّتی به جای
آن که از ذخایر غنی تاریخش بگسلد و
فرهنگش را از دست بدهد و خصائلی را که به وی شخصیت انسانی و معنای وجودی می دهد از خود ساقط کند و به تخلیه از
خویش دچار شود و در نتیجه شبحی از انسان شود که انسان بودن را از درونش بیرون
کشیده اند،
بر عکس، هر ملّتی با تاریخ راستین خود پیوند گیرد و از ذخایر غنی فرهنگی خویش
تغذیه کند و به فطرت اصیل و طبیعی خویش بازگردد و از بیماری الینه شدن فرهنگی شفا یابد و به کشف مجدد
خویش نایل آید و بر روی دو پای خویش به ایستد و قدرت آن را بیابد ک خود ببیند و خود تجزیه تحلیل کند و خود قضاوت
نماید و از این طریق، به دو خصلت ممتاز انسانی رسد که یکی صاحب رأی بودن است و
دیگری صاحب اراده بودن و این دوتا یعنی انسان!»17
«ناسیونالیسم یا ملّی گرایی در ذات خود نه تنها هرگز
نتوانسته و نمی تواند
موجبات سربلندی و قدرتمندی کشور را فراهم کند که برعکسِ آن، منجر به تجزیه و
فروپاشی کشور می گردد.
چنانکه نمونه های
آن در آلمان و یوگسلاوی/سربنیتسا و سودان و جاهای دیگر دیده شده است.
فروپاشی هایی
که همراه با جنایت های
علیه بشر بوده است.
از سوی دیگر، ناسیونالیسم نمی تواند منجر به همدلی و اتحاد میان
مردم شود. چرا که ناسیونالیسم یا ملّی گرایی در ذات خود متکی بر انگاره های برتری طلبی
نژادی و زبانی و جز آن است و هر کدام آنان برای خود شخصیت ها و واقعه های محبوب و مقدسِ معمولن در تعارض و تضاد با یکدیگر قرار می گیرند و موجبات انشقاق و گسست میان
مردم را فراهم می سازند.
این
معضل در حالی حادتر و نگران کنندهتر میشود که اصولاً ملّیگرایی
هویتی یکپارچه و یگانه نیست و انواع گوناگونی از ملّیگرایی بر اساس ملّتهای
واقعی یا وهمیای که به ادعای آنان در یک کشور وجود دارد، به وجود میآید. در این
حالت، گروههای گوناگون ملّیگرا هر کدام مطابق با میل و سلیقه خود بر بخشی از
اقوام یا زبانها و فرهنگها و شخصیتها و توتمهای تاریخی تکیه میکنند و بخشی
دیگر را نادیده میگیرند و «جنگ هفتاد و دو ملّت» به راه میاندازند. برای نمونه
میتوان از ناسیونالیستهای آریاانگار، ترکانگار، عربانگار و جز آن یاد کرد که
نه تنها دستاوردی در همبستگی و اعتلای کشور (و حتی سرزمین مورد نظر خود) نداشتهاند،
که بذر نفاق و نفرت را در دل اشخاص بسیاری کاشتهاند. بخصوص ناسیونالیستهای
آریامحور و متّکی به مفهوم«نژاد آریایی» که پس از نسلکشیهای جنگ دوم جهانی در
میان ملّیگرایان جهان صاحب زشتترین و منفورترین چهرهها شدهاند. به طوری که
دانشمندان جهان ترجیح دادهاند که تا جای ممکن از اصطلاح منفور «آریایی» استفاده
نکنند و مثلاً زبانشناسان اصطلاح «زبانهای هندواروپایی» را به جای «زبانهای آریایی» وضع کردهاند.»18
«ملّت گرایی (ناسیونالیسم) نظریه ای ست
سیاسی با اثرات اقتصادی و فرهنگی که در اروپای غربی بر اثر پیدایش شیوه ی تولید سرمایه داری همراه با توسعه ی استعمار سرمایه داری به سوی راست کشیده شد و
از شعارهایی چون آزادی، برابری، برادری و صیانت از حقوق بشر جدا گردید و براساس
فرضیه های
نژادی، ایدئولوژی راهنمای استعمار سرمایه داری شد. پایگاه اجتماعی ناسیونالیسم در این کشورها طبقه ی سرمایه داری
ملّی استثمارگر و استعمارگر بود (و هست). ملّت گرایی در مستعمرات هم مانند ملّت گرایی در کشورهای سرمایه داری استعماری نظریه ای ست
سیاسی با ابعاد و اثرات فرهنگی و اقتصادی. ما در جوامع مستعمراتی با دو نوع ملّت گرایی که از نظر بافت و محتوای
اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی کاملن با یکدیگر مغایر و متفاوتند و در تضادی
آشتی ناپذیر
قرار دارند سر و کار داریم: یک ملّت گرایی
طبقات حاکم و استثمارکننده، و دیگری ملّت گرایی طبقات محروم و استثمارشونده.
ملّت گرایی طبقات حاکم، بر فرضیه های نژادی استوار است. این ملّت گرایی متجاوز است و مدعی برتری نژادی و فرهنگی بر سایر
اقوام؛ اما در همان حال حاضر است برای حفظ امتیازات مادی طبقاتی خود، بر ضد قومی
که بدان تعلق دارد با استعمارگران و متجاوزان خارجی همکاری کند که در خدمت آن ها قرار گیرد.
اما ملّت گرایی طبقات محروم ربطی به فرضیه های نژادی ندارد و در مستعمرات، تحت شرایط سلطه ی اقصادی، سیاسی و فرهنگی استعمار
سرمایه داری
با خواست آزادی از فقر و ستم طبقات محروم و استثمارشونده در هم می آمیزد، به چپ کشیده می شود، مدافع و خواستار رهایی از سلطه ی استثمارگران داخلی و استعمارگران
خارجی است. در این ملّت گرایی
مبارزه ی
طبقاتی و مبارزه با استعمار طبقات محروم یک وحدت را می سازد. ملّت گرایی طبقات محروم در جوامع شرقی ادعای برتری بر اقوام دیگر را ندارد.19
ملّت گرایی نژادی طبقات حاکم در جوامع شرقی گذشته ی «پرافتخار» خود را در تاریخ شاهان و
شرح فتوحات نظامی و اسارت اقوام دیگر می بیند، در حالی که
ملّت گرایی
طبقات محروم هویت خود را در نهضت های
ضد ستم که در طول تاریخ در سرزمین های
شرقی جریان داشته می یابد»20
«در پایان اضافه می کنم که عبارت «ملّی گرایی» با هیچ یک از مفاهیم متعدد «ملّت» و «ملّی» که در هر حال بر
«اجماع» دلالت می کند،
سازگاری ندارد. چرا که ناسیونالیسم و ملّی گرایی متکی بر برترانگاری های
نژادی-زبانی و نفرت پراکنی
میان مردمان و فرهنگ های
گوناگون است. ملّی گرایی
تا کنون نه تنها به همبستگی و همدلی میان مردم منجر نشده که موجب تشدید تفرقه ها و تنش های قومیتی شده و ممکن است شکل افراطی آن راه را برای
تجزیه ی
ایران باز کند. به خصوص
که از یک طرف، شکل واحد و گرایش یکسانی از ملّی گرایی وجود ندارد و ملّی گرایی های متنوعی براساس ملّت های موهوم و مفروض موجودیت دارند؛ و از طرف دیگر، تجربه
نشان داده برخی از ملّی گرایان
تمایل و انگیزه های
مهارنشدنی و شدیدی به سرکوب در هر شکل ممکن آن دارند. از همین روی است که پس از
فجایع ناسیونالیستی قرن بیستم، کشورهای غربی از به کارگیری لغت National اکراه دارند و
کمتر آن را به کار می برند.»21
«... سال هاست به این بحث بی حاصل دامن زده می شود که فرهنگ کدام کشور شرقی بالاتر است، شخصیت های فرهنگی و علمی دوره های تاریخ شرق در کدام یک از شهرها یا روستاهای سرزمین های شرقی متولد شده اند، این شهرها یا روستاها درقرون
گذشته بخشی از کدام کشور محصوب می شده و امروزه از کدام کشور است، با
تغییر مرزهای سیاسی، اداری و نظامی در حال حاضر این مفاخر را جزو کدام قوم یا
«نژاد» باید دانست، و ... . بحث بر سر این است که کدام یک از اقوام شرقی یا «نژاد»ها به تنهایی در دوران باستان
«مشعل دار
فرهنگ جهان» بوده است،
بی آن که به این حقیقت تاریخی قابل اثبات توجهشود که فرهنگ شرق
در همان دوران باستان و از همان دوران باستان، یک فرهنگ مرکب بوده و تمام اقوام
شرقی در ترکیب، رشد و تکامل و توسعه ی آن
شریک بوده اند و
در این روند چند هزار ساله ی
تاریخی، قومی را بر قومی دیگر مزیتی و برتری نیست و در شرق فرهنگ قومی «خالص»
نداشته و نداریم.
چنین تفاخر و غروری محدود به یک قوم و
گروه در جامعه بزرگ شرق نیست و در ملّت گرایی نژادی، طبقات حاکم در همه ی
جوامع شرقی شریک و سهیم اند.
تحت نفوذ چنین تبلیغات و تلقیناتی که
سال ها
سابقه دارد، هریک از اقوام شرقی خود را «مرکز» و دیگر اقوام را «پیرامون» می داند و اگر هم در مواردی سخن از اتحاد
و همبستگی اقوام شرقی به میان می آید
سخنگویان و چاووشی خوانان
هر قوم بر «مرکزیت» و بر این اساس بر «رهبری» خود اصرار می ورزند و خواستار آنند که دیگر اقوام به «مام وطن» که از هم گسیخته بپیودند و حوزه ی حکومت یک قوم خاص (و در حقیقت یک
طبقه ی
حاکم معین) تا مرزهایی که براساس فرضیه های سست یا داستان ها و
افسانه ها
تعیین شده
توسعه یابد.»22
«بسا جالب و شگفت است که به رغم تمامی تبلیغات استعماری تفرقه انگیز و تلاش هایی که برای گسست اتحاد میان مردم انجام شده است و می شود، این مردم رنج کشیده و خسته از ظلمِ روزگار، بنا به فرمان قلبی خود که
از تجربه های
تلخ و شیرین و خاطره ی
تاریخی کهن و مشترک ریشه می گیرد،
نه تنها مفاهیم جدید و تحمیل شده
به واژه ی
ملّت را نپذیرفتند و به کار
نگرفتند، که آن را
خمیر کردند و دوباره پیمانه زدند. آنان مفاهیم ناسیونالیستی و شبه نژادی و وارداتی بار شده بر واژه ی «ملّت» را نادیده گرفتند و آن را تبدیل به مفهوم انسان گرایانه ای کردند که عینن معادل با معنای «مردم» دلالت بر گروهی
از آدمیان فارغ از هرگونه تعلقی می کرد.
مثلن می گفتند:[ملّت
در صف شیر ایستاده!]»23
«از
نظر انسانهای روشنبین قرن بیستم، تمام فاتحین جهان را باید با یک معیار سنجید.
فکر تسلط بر ملل دیگر همیشه ناپسند بوده است و دفاع در مقابل مهاجم یک عمل شریف و
نجیب. پس جهانگشایان هرگز درخور ستایش نیستند. خواه متعلق به قبیلهی ما بوده
باشند و خواه قبایل دیگر.
باری،
پانعربیستها، پانایرانیستها و پانتورکیستها و پانهای دیگر از این قبیل هرگز
قادر نیستند گرهی از کار ملل آسیایی بگشایند. اینان سنگریزههایی هستند بر مسیر
گردونهی تاریخ و عروسهایی هستند که خیمهشببازان روزگار در بعضی شرایط مساعد
روی صحنه می آورند. حال آنکه تاریخ نه بر خیمهشببازان ابقا خواهد کرد و نه بر
عروسکهایشان.»24
16. بازشناسی هویت
ایرانی-اسلامی، بازگشت به خویشتن. علی شریعتی. ص 155
17. همان. ص 172
18. رضا مرادی غیاث آبادی. رنج های بشری. ص 162
19. که نوع نگاه ملّت گرایی
طبقات حاکم در دوران اخیر در میان توده های محروم جامعه نیز مشاهده می شود.
20. شاپور رواسانی. مجله ی سیاسی-اقتصادی. شماره 151-152. در
راه تشکیل ایالات متحده ی
شرق. ص 55
21. رضا مرادی غیاث آبادی. رنج های بشری. ص 175
22. شاپور رواسانی. مجله ی سیاسی-اقتصادی. شماره 151-152. در
راه تشکیل ایالات متحده ی
شرق. ص 56
23. رضا مرادی غیاث آبادی. رنج های بشری. ص 170
24. علی رضا نابدل. مهد آزادی آدینه (تبریز).
شماره ١٢٧٨. ٣١ تیرماه ١٣٤٥. ص ٦ و٧
۰
۰
۹۳/۰۷/۰۶