دامؤن

دامؤنˇ ویرش

دامؤنˇ ویرش

دامؤن

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

رحمینی بال

 

گلٚ سر نیشتی

دیوارهٰ تکأدأی

هر کسی تی ورأجی رتا بونه

گونه آخی

طفل مأسومهٰ بیدین

بعضیئن هنن تهٰره پول هدنن

بعضیئن بؤرن تهٰره شام هدنن

بعضیئنٰن خالی تهٰره دیل سوجأنن

تهٰره فرقی نکونه

خؤنده شأنه اینه تی چوشمؤنأجی

اون چی گه خنی شاید نرمٚ بالش

شایدن گرمٚ دوآج*

یته بال گه تی سرهٰ دسأسینه

تهٰره قوربان صدقه بشون تی دیمهٰ خوشأده

 

سرهٰ سنگٚ سر بنی

ولی او رحمینی بال

تی سرٚ سر نأبون

دونیا مئن هین وسسه

.

.

*دوآج=لحاف

دامون لتریج

7 امیر ما 1588- 1011

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۳ ، ۱۳:۵۷
دامؤن

خودا نؤمی

 

امروز اکثریت جوانان گیلک/گلک (روی سخنم با گیلانیان، مازندرانیان و گلستانیان است که هنوز گیلک/گلک در آن نفس میکشد) از هویت خود گریزان و علاقهمند به هویت حاکم بر سرزمین ایران شده و از نامیدن خود به نام گیلک/گلک طفره رفته و نامیدهشدن به نام گیلک/گلک را برنمیتابند.

اما به راستی چرا؟ چرا بایست از گیلک/گلک بودن خود بگریزیم. آیا این گریز دلیلی جز ضعف و کمبود (یا نبود) اعتماد به نفس دارد؟

مگر نه اینکه ما تاریخ گیلکان را ورقپارهای بیارزش قلمداد میکنیم که ارزش بازگویی و یادآوری ندارد؟ مگر نه اینکه صحبت از دربار حکام سرزمین کاسپین (که عاری از آن زرق و برق خوانده شده در دربار امپراطوریهای بزرگ است) خسته کننده و دلزننده است؟ مگر نه اینکه صحبت از کشورگشاییهای سلاطین دیگر نقاط برای ما جذاب است؟ اما چرا اینهمه به کشورگشایی و کشتار علاقهمندیم و از نوع زندگی مردم در سرزمین کاسپین دلزده هستیم؟

مگر نه اینکه ما زبان گیلکی/گلکی را لهجه یا (با کلی تخفیف) گویشی از زبان فارسی میدانیم که تنها به درد شوخیهای کوچه و بازار و جک و تمسخر میخورد اما نمیتوان با آن یک متن ادبی پرمحتوا، یک رمان، یا حتی یک خبر نوشت و خواند و برای خواندن و نوشتن به گیلکی/گلکی حتمن باید واژههای فارسی را در میان نوشتار به کار برد؟ مگر نه اینکه ما به زبان فارسی با آنهمه تاریخ ادبیات غنی و آنهمه شاعر بلندآوازه بیشتر عشق میورزیم تا به شعرای درجه دو و سه گیلکی/گلکی که اصلن نمیفهمیمشان؟ مگر نه اینکه زبان گیلکی/گلکی مشمئزکننده و زبان فارسی دلرباست؟ مگر نه اینکه فعالین حوزهی فولکلور هم زبان گیلکی/گلکی را لهجهای از زبان فارسی میدانند؟ و مگر نه اینکه باید متحد بود؟

پس دیگر چه نیازی به زبان گیلکی/گلکی که تنها عدهای قلیل قادر به سخن گفتن به آناند؟ همهگی یکصدا و یکپارچه برای مرگ آن جشن بگیریم و به دست خود به خاک بسپاریمش.

اما امروز عدهای از جوانان همراه با جوانان دیروز قدم در راهی گذاشتهاند که بتوانند از هویت گیلکی/گلکی پاسداری کنند. زبان گیلکی/گلکی را باز به جامعه بازگردانند و با آن تولید محتوای علمی و ادبیِ غنی کنند.

اینان بدون چشمداشت و تنها از سر عشق و علاقه به فرهنگ گیلکی/گلکی توان خود را بر این کار نهادهاند تا شاید بتوانند دیگرانی را از هویت گیلکی/گلکی خود گریزانند یا بر اثر سهلانگاری آنرا فراموشیدند با هویت خود آشنا کرده و با خود همراه کنند؛ تا دیگر روزی نباشد که غم مرگ زبان و فرهنگ (کمتر از زبان) گیلکی/گلکی را بخوریم.

اولویت ما برای فعالیتهایمان چه باید باشد؟

نگاه تکبعدی به گسترش زبان؟

نگاه افراطی به معرفی تاریخ؟

نگاه تؤأم با حسرت به زندگی گذشتهگان؟

چشمداشت به کمکهای دولتی؟

 

نگاه تکبعدی به گسترش زبان؟

 

اگر فعالیت تنها پیرامون زبان گیلکی/گلکی و گسترش آن در میان مردم (مخصوصن قشر به اصطلاح تحصیلکرده) باشد چه میشود؟

آیا اگر تمام مردم سرزمین کاسپین به زبان گیلکی/گلکی بگویند و بنویسند و بخوانند همه چیز درست میشود؟ اگر رادیو و تلویزیون تمام مدت به گیلکی/گلکی برنامه تولید و پخش کند؛ اگر تمام تبلیغات درونشهری و برونشهری گیلکی/گلکی باشد دیگر مشکلی نخواهد بود و گیلک/گلک زنده خواهد ماند؟

پاسخ من به این پرسش منفیست.

در این صورت ما چند میلیون گیلک/گلکزبان داریم که فقط گیلک/گلکزبانند اما نمیتوان گفت که گیلک/گلکاند.

همانگونه که در جهان میلیونها انگلیسیزبان داریم. اما آیا تمام انگلیسی زبانها خود را انگلیسی میدانند و فرهنگ خود را مرتبط با فرهنگ انگلستان؟

همانگونه که امروز ساکنین شهر تهران عمومن به زبان فارسی حرف میزنند اما آیا خود را و فرهنگ خود را وابسته به فارس (یا تهرانی یا هر نامی که شما میپسندید) میدانند؟

مسلمن پاسخ منفیست.

زیرا که زبان به خودی خود فرهنگ نیست. درست است که زبان، جهانیست و لازمهی معرفی هر فرهنگی اما زبان مساوی فرهنگ نیست بلکه تنها شاخهای از شاخههای آن است (و البته از شاخههای مهم آن)

 

نگاه افراطی به معرفی تاریخ؟

 

اگر تمام همّ و غمّ ما برای معرفی تاریخ سرزمین کاسپین به جوانان و سالخوردهگان باشد چه؟

با توجه به تجربیاتی که در این چند ساله کسب کردهام میتوانم بگویم که نگاه بیش از حد (حتی ۱% بیش از حد اعتدال) به تاریخ سرزمین کاسپین تنها و تنها باعث آغاز و ادامهی تنش و درگیریهای مختلف بین تمام اقوام فلات ایران خواهد شد که نه تنها سودی حاصل ساکنین این دیار نخواهد کرد بلکه سراسر زیان و پیشزمینهای برای نابودی همزیستی چند هزار سالهی مردم شرق کهن است.

دید ما به تاریخ نبایست از نوعی باشد که پانتورکها و پانفارسها و ... به تاریخ مینگرند؛ که تمام دنیا و افتخارات جهان را متعلق به خود میدانند.

تفاخر به تاریخ چیزی جز گمشدن از حال و بازیچهشدن در چنگال استعمار ندارد. اگر همانگونه که امروز پانفارسها (یا پانایرانیستها) به گذشته و باستان مینگرند به تاریخ بنگریم و در نتیجه جمعیت کثیری از هم وطنان خود را (اعراب) به باد ناسزا بگیریم؛ چه چیز مثبتی دارد؟ چرا ما باید بخواهیم همان مسیر پوسیده را طی کنیم؟

چگونه ممکن است افغانها که تا چند قرن پیش جزئی از این خاک بودند چنین مورد تنفر قرار بگیرند؟

پس تاریخ، فرهنگ با خود به همراه نمیآورد بلکه آنگونه که پیداست نگاه به تاریخ باعث تشویش اذهان و گمکردن راه است.

اما نمیشود از تاریخ نیز غافل شد. تاریخ و گذشتهی تاریخی نوعی اعتماد به نفس در مردم ایجاد میکند که باعث همبستگی و اتحاد بین مردم خواهد شد.

اما اتحاد به چه قیمت؟

تا چه میزان میشود به تاریخ اعتماد کرد که بر مبنای آن بخواهیم ایجاد همبستگی کرد.

به عنوان مثال آیا به راستی مرداویج پادشاهی بوده که لایق تعریف و تمجید باشد؟

آیا به راستی مازیار قهرمان است؟

آلبویه تا چه میزان خدمت‌گذار بودند؟

پس در مقابل تاریخ باید چه کرد؟

پاسخ من به این پرسش خواندن (و فقط خواندن) تاریخ بدون حبّ و بغض و پیشداوری و سیاه و سفید سازی‌ی افراد است.

میبایست دانست که ساکنین سرزمین کاسپین در مقابل شخصیتهای تاریخی دیگر (پارسیان، یونانیان، اعراب، مغولان، روسها و ....) چه برخوردی داشتهاند و نتیجه و بازخوردِ برخوردشان چه بوده و چه شدهاست.

اما نبایست آگاهی ما از تاریخ منجر به تنفر ما از دیگران باشد چون به همان شیوه دیگرانی خواهند بود که از رفتار گذشتهگان ما ضربه خوردهاند و از ما کینه به دل خواهند گرفت.

اما کینهورزی تا به کی؟

وقت آن نرسیده که از گذشتهپرستی دست کشیده و به آیندهسازی بکوشیم؟

وقت آن نرسیده که از جنگهای قومی و قبیلهای و نفرتپراکنیهای تاریخی دستبرداریم؟

وقت آن نیست که به صلح و همزیستی‌ی مسالمتآمیز با یکدیگر (همانگونه که در هزارههای قبل بودیم) برسیم؟

 

نگاه تؤأم با حسرت به زندگی گذشتهگان؟

 

امروز شاهد دیدگاهی هستیم که در آن به گذشتههای دور (و البته تار) چنان عاشقانه و دلسوخته مینگریم که انگار امروز و فردایی وجود ندارد؛ و خواهان بازگشت به همان دوران طلایی گذشتههای دور هستیم که ما بودیم و کسی نبود.

متأسفانه چنان از حال، و ساخت آیندهای مناسب دوریم، و دچار روزمرهگی و غرق در گذشته، که هرطور میخواهند ما را میدوشند و ما هم، چون برههایی آرام و رام همنوا و همگام با «پیشکله» که کفتاریست در لباس «بز»، تن به بردگی داده و خود به همان راهی میرویم که او میخواهد.

مگر نه اینکه گذشتهی باستانی بسیار زیبا و خوب و دل‌ربا و فرحبخش بود؟ پس چرا کاری نکنیم که امروز و فردایمان هم به مانند دیروزمان زیبا شود؟ آیا با کنج اتاق نشستن و نقزدن و هتاکی و فحاشی به زمین و زمان و  دشمنسازی دردی دوا میشود؟

کمی به خودمان بیاییم و ببینیم که به کدامین سو میرویم. ببینیم که جهتمان کدام طرف است. کارمان آیا به افزایش آگاهی و بیدارسازی خلق کمک میکند؟ حرفی که میزنیم، شعری که میگوئیم، موزیکی که میسازیم، داستانی که مینویسیم. ببینیم اینها به درد چه کسی میخورد.

 

چشمداشت به کمکهای دولتی؟

 

آیا میتوان از دولت برای علاقهمندسازی مردم (مخصوصن جوانان) به هویت گیلکی انتظار کمک داشت؟ آنچه مسلم است پاسخ به این پرسش منفیست. چه، وقتی در همین امسال صحبت از آموزش زبان مادری (نه آموزش به زبان مادری) در مدارس شد فرهنگستان زبان فارسی و فعالان در این زمینه صدای مخالفتشان به آسمان رسید که این نقشهی استکبار است و نتیجهاش نابودی‌ی زبان فارسی و تجزیه‌ی کشور و الخ.

نیروهای دولتی الحمدلله سرشان شلوغتر از این حرفهاست که به (به قول خودشان) خردهفرهنگها اهمیت داده و برای حفظ آنها بکوشند.

نمیتوان انتظار یاری از دولتی داشت که مسئولین آن «دم» از اتحاد۱ میزنند.

نباید چشم امید به دولتها داشت. دولتها همه به فکر منفعت خویشاند. ما میبایست خودمان آستینها را بالا زده و تلاش را بیآغازیم. ابتدا از خود و اطرافیان و سپس دامنهی آگاهیبخشی را گسترش دهیم. با روی خوش از تاریخ و فرهنگ و زبان شیرین خاصمان (که در عین تفاوتها، تشابهاتی نیز با دیگر فرهنگها دارد) به دیگران بگوییم و آنها را نیز به هویت فراموشیدهشان آگاه و علاقهمند سازیم.

میبایست خود گروه گروه دست به فعالیت بزنیم، در تمام زمینههای ممکن، تا ناآشنایان آشنا و فراموش کردهگان به یاد بیاورند. تا هویت گیلک همچون ققنوس از خاکستر خویش برخیزد و جان دوباره بگیرد.

عزیزان امروز روز تلاش و کار است بایست «کوتوات» کرد. باید از جان مایه گذاشت. باید خواند و خواند و خواند و نوشت. باید گفت. با نشستن و غر زدن و فحاشی کاری درست نمیشود هیچ، بلکه آنها که علاقهکی دارند نیز فراری میشوند.

از خودمان بیآغازیم. چند درصد در طول روز به گیلکی سخن میگوییم؟ آیا همسخن گیلک داریم؟ اگر نداریم آیا نمیشود با خود به گیلکی گفتوگو کرد؟ چقدر در روز به گیلکی مطالعه داریم؟ چقدر از تاریخ سرزمین کاسپین آگاهیم؟ چقدر دیگران ترغیب به گیلکی‌گویی میکنیم؟ چقدر دیگران را با تاریخ سرزمین کاسپین آگاهاندیم و میآگاهانیم؟ و ...

به خودمان بیاییم



دامؤن لتریج

20 شریر ما 1588

 

پ.ن: برخی از دوستان گفتند که باید اولویت را در خانواده قرار داد و از خانواده آغازید، امّا متوجه نشدم که خانواده را باید چطور آگاهاند؟

1- اتحاد یعنی چه؟

اتحاد از وحدت میآید و به معنای یکی شدن است؛ و یکی شدن به معنای محو شدن و حل شدن همه در یکیست.

یکسانسازی‌ی فرهنگها یعنی فرهنگ حاکم و غالب بماند و دیگر فرهنگها (که از آن به نام خرده فرهنگ یاد میکنند) در فرهنگ غالب ذوب شوند، نتیجهی این اتحاد مرگ فرهنگهاست یا به عبارت بهتر به کنج موزه رفتن آنها و آثارشان.

یکسانسازی‌ی فرهنگها باعث رنجش دیگر فرهنگها شده و به موجب آن شرایطی به وجود میآید که ممکن است بسیار خطرناک و زیانبار باشد. میتواند باعث جداییطلبی و استقلالخواهی‌ی فرهنگهای مغلوب و زیرفشار قرارگرفتهشده گردد و در نتیجه تمام تلاش برای وحدت ملی را به نابودی بکشاند و حتی شرایط منطقه را بدتر از چیزی که هست.

 

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۳ ، ۱۳:۲۴
دامؤن